بـی پـايـان

مسلمانانِ ايران، نام و ننگ را نمی‌ شناسند و از حاکميت ِ دشمنانِ ايران هم شرمسار نمی شوند. مسلمان ِ ايرانی، در ولايت فقيه، موالی است و ايران ستيزان مولای او هستند

Sunday, July 23, 2006

انـديشه های صائب


انديشه های صائب
در
شعرهای «صائب»


(بخش اول)
(خلاصه فصل سوم از کتاب «تاریخ در ادبیات») *


علی میرفطروس



علی میرفطروس




* یکی از مشخصات برجسته هنر دوره تیموری، حضور روزافزون انسان و تصویر کردن حالات، روحیات و عواطف انسانی ست. در هنر این عصر، انسان و طبیعت در یک حس پذیری هنرمندانه، حضوری چشم گیر یافتند.

* شاه عباس اول، نماینده دوران جدیدی بود. دورانی که با وزیدن نسیم رنسانس اروپا در ایران، جامعه ایران حال و هوای دیگری یافت.

* کم اعتنائی سلاطین صفوی به شاعران و نیز نابسامانی های سیاسی – اجتماعی و سلطه و سختگیری های علمای شیعی باعث گردید تا بسیاری از شاعران و متفکران ، ایران را «کشور ِ بی رواج» و یا «منزل چون قَـفَس» بدانند و جلای وطن کنند.


با حمله چنگيز به ايران (616/1219) پايگاه اشرافی شاعران و هنرمندان فروريخت و آوارگی و پراکندگی آنان باعث گرديد تا شعر و هنر از دربارها به بازارها و خانقاه ها کشانده شود و شاعران و هنرمندان ضمن آشنائی نزديک با زندگی مردم کوچه و بازار، سخنگوی آلام و عواطف آنان گردند.

حمله تيمور به ايران (782/1380) هر چند که با کشتارها و ويرانی های فراوان همراه بود، امـّا علاقة وی به ايجاد يک پايتخت آباد و شکوهمند و در نتيجه: کوشش تيمور به گردآوری و تمرکز هنرمندان برجسته در بخارا، بتدريج باعث شکل گيری مکتب هائی در هنر معماری و نقاشی شد. اين تمرکز هنری پس از مرگ تيمور (808/1405) به شهر هرات انتقال يافت بطوريکه در زمان جانشينان تيمور، خصوصاً بايسنقُر (?825-837/?1422-1433) و سلطان حسين بايقرا (872-911/1468-1506) شهر هرات بعنـوان پايتخت سرزنده و شکوهمند هنر معماری، نقاشی، مينياتور و شعر، پايگاه و پناهگاه بزرگترين دانشمندان و هنرمندان زمان گرديـد آنچنانکه صدها شاگرد در مدرسه سلطان حسين بايقرا بطور رايگان به تحصيل اشتغال داشتند و بقول دولتشاه سمرقندی: «چهل کاتب خوشنويس در کتابخانه بايسـُنقر به کتابت مشغول بودندی». (1) در همين زمان است که استادانی مانند کمال الدين بهزاد، قاسم علی و سيد ميرک در هنر نقاشی و مينياتور ظهور کردند.
سپری شدن دوران خونبار چنگيز و تيمور، استقرار امنيـّت و آسايش نسبی و رشد شهر و شهرنشينی و خصوصاً تسامح مذهبی، سرزندگی، شادخواری، سرخوشی، خردمندی و هنرپروری شاهزادگان تيموری و وزير فرهنگدوستی مـانند عليشيرنوائی ضمن رواج علم و انديشه، باعث تحول کيفی در نگاه ها و ديدگاه های هنرمندان شد. هنر نقّاشی و تصويرسازی- که در ممنوعيـّت يا تحريم اسلامی قرن ها به حاشيه بازنويسیِ شاهنامه فردوسی و هفت پيکر نظامی و تذهيب کتاب های ديگر رانده شده بـود- اين بار در جسارتی هنرمندانه، به متن آثار نقاشان صاحب نام راه يافت.

يکی از مشخصّات برجسته هنر اين دوران، حضور روزافزون انسان و تصوير کردن حالات، روحيات و عواطف انسانی است. در عرصه نقاشی و مينياتور، کمال الدين بهزاد و شاگردان او به فضاهای سـُنتی و بسته هنر مينياتور پشت کردند و فضاهای نـوينی بوجود آوردند که در آن «رنگ» در ترکيبی خلاّقانه با تخيـّل و احساس، جلوه و جلای تازه ای يافت.
شاعران پيشه ور يا پيشه وران شاعر نيز که در پيوند با زندگی روزانه مردم، ذهن و زبانی تازه يافته بودند، برخلاف شاعران گذشته، سراينده عشق ها و عواطف واقعی گرديدند و باعث پيدايش مکتبی شدند که به «مکتب وقوع» معروف گرديد. (2)

برخلاف دوره های گذشته که قصيده های مطنطن و مطوّل، شعر رايج دربارهای سلاطين بود، در اين دوران، غزل و غزلسرائی با زبانی ساده و مضمون سازی های نوين، شکل غالب شعری زمان گرديد، اين زبان ساده و صميمی و نيز مضمون سازی ها و «خيال بندی» ها، بعدها در سبک و طرز شاعرانی مانند طالب آملی، کليم کاشانی و صائب تبريزی تأثير فراوان داشته است.

شعر، نقاشی و مينياتور در اين دوران بيان احساسات، عواطف، اميال و لذت هايی بود که به دلايل مذهبی، تحريم يا ممنوع شده بودند، بنابراين، در آثار بسياری از شاعران و هنرمندان اين عصر، عشق لاهوتی به عشق ناسوتی، شراب روحانی به شراب ارغوانی تحول يافت و پيکره های اثيری و فضاهای روحانی تا حدود زيادی رنگ باختند و انسان و طبيعت در يک حسّ پذيری هنرمندانه، حضور بيشتری يافتند.

تحولات اجتماعی اين عصر، باعث رواج علم و انديشه و موجب پيدايش مکتب های نوين فکری گرديد، مکتب هائی که در نزد ُسنّتگرايان و شريعتمداران حاکم نوعی «کفر» و «زندقه» بشمار می رفتند (مانند جنبش حروفيان). (3)

نکته ديگر اينکه: با وجود تدوين چند شاهنامه شکوهمند در اين دوران (مانند شاهنامه بايسـُنقری) بايد گفت که بيشتر شاعران و نقاشان اين عصر، عنايت چندانی به حماسه و قهرمانان حماسی نداشتند بلکه آنان توجه خود را بيشتر به توصيف «حال» و ترسيم دغدغه های روحی و عاطفی انسان زمانه معطوف ساختند. به عبارت ديگر: شاعران و نقاشان اين دوران بجای هنرِ «دليرانه» عموماً به هنرِ «دلبرانه» پرداختند. (4)
يکی از کارشناسان برجسته هنر مشرق زمين ضمن تأکيد بر پيدايش «زندگانی نو» در عصر شاهزادگان تيموری، آنان را «بهترين امرای هنر پرور تاريخ ايران» می داند و می نويسد:

«شاهرخ، بايسنقر، اُلـُغ بيگ و سلطان حسين (بايقرا) در ذوق و قريحه و کتابدوستی از معاصران فرانسوی و ايتاليائی خود در قرن 16 و 17 ميلادی، جلوتر بودند زيرا که شاهزادگان تيموری نه تنها فقط کتاب جمع می کردند، بلکه آنرا بوجود می آوردند. بايسنقر و سلطان حسين بايقرا برای ايران همانند ويليام موريس (شاعر، نويسنده و نقاش معروف انگليسی) هستند که در چهارصد سال بعد در انگلستان ظهور کرد ... جنبشی که بوسيله شاهزادگان تيموری در عالم هنر و صنعت پديد آمد، آنچنان بود که تا اواخر قرن 16 ميلادی در ايران باقی و برقرار ماند». (5)

بنابراين: وقتی صفويان به حکومت رسيدند (907/1502) ُسنّت سرزنده و سرشاری از شعر و نقاشی و هنر معماری در ايران وجود داشت که صفويان می توانستند ميراث خوار آن باشند.
٭ ٭

تعصّبات مذهبی دوران صفوی و شيوه های هولناک سلاطين در سرکوب مخالفان، شعر و هنر دوران صفوی را غالباً با داوری های شتابزده همراه ساخته است، در حاليکه با تفکيک مصائب سياسی از مسائل شعری و هنری شايد بتوان به نتيجه گيری های معتدل و منصفانه ای رسيد و از اين راه به نقش سازنده شاه عباس اول در استقلال کشور و اعتلای اقتصادی- اجتماعی و هنری ايران آگاه گرديد.

بزرگان و مشايخ صفوی (شيخ صفی الدين و شيخ صدرالدين اردبيلی) پيشوايان طريقتی صوفيانه در اردبيل بودند که در سراسر قرن 8/14 مريدانی در ايران و آناطولی عثمانی داشتند و مورد عنايت و احترام سلاطين زمان (مانند تيموريان و آل جلاير) بودند. اين عنايت و احترام در زمان شيخ صدرالدين اردبيلی آنچنان بودکه سلطان احمد جلاير طی فرمانی (بسال 773/1371) اردبيل و نواحی اطراف آن را، کلاً، در اختيار شيخ صدرالدين قرار داد و حکمرانان و مأموران حکومتی را از دخالت در امور مالی، مالياتی، اداری و مذهبی اين نواحی بازداشت. (6)

روابط رهبران آينده اين طريقت صوفيانه، خصوصاً علاءالدين علی (معروف به سياه پوش) و شيخ ُجنيد با «اَخی» ها و گروه های تندروی منطقه آناطولی (7) ، به طريقت صوفيانه صفوی ها، خصلتی نظامی و مبارزاتی داد بطوريکه از زمان شيخ جنيد (851/1447) مقّرر شد تا پيروان و مريدان قزلباش «با خود، کارد و قمه و تبرزين حمل کنند». (8) از همين زمان، طريقت صوفيانه صفوی با آميختن بعضی باورهای ُغلات شيعه (بکتاشيان و مشعشعيان) به فرقه ای مبارز برای کسب قدرت سياسی َبدَل شد و کلمه «سلطان» جانشين «شيخ» گرديد. در چنان شرايطی، وقتی شاه اسماعيل نوجوان در کسوت «مرشد کامل» به رياست طريقت صفوی رسيد (907/1502) زمينه برای کسب قدرت سياسی صفويان آماده بود.

در آستانه ظهور شاه اسماعيل، 3/2 مردم ايران، ُسنّی مذهب بودند (9)، اما با اقدامات خشونت بار و هولناک شاه اسماعيل، بزودی بيشتر مردم به پذيرفتن «مذهب حقّه» (شيعه) گردن نهادند. او خود را «معصوم» و «نظرکرده خدا» می دانست و معتقد بود:
«مرا به اين کار باز داشته اند و خدای عالم و حضرات (ائمـّهً معصومين) همراه من اند و من از هيچکس باک ندارم، بتوفيق الله تعالی، اگر رعيـّت هم حرفی بگويند، شمشير می کشم و يک کس، زنده نمی گذارم» (10).
با چنين اعتقادی بود که برای شيعه سازی مردم، شاه اسماعيل هزاران تن را در تبريز و ديگر نواحی ايران بطرز هولناکی کشت. (11)

نياز به يک ايدئولوژی فراگير به عنوان ابزار سياسی در مقابله با خلافت ُسنّی مذهب عثمانی و در نتيجه: لزوم تدوين اصول و مبانی مذهب شيعه، باعث شد تا شاه اسماعيل و سپس شاه تهماسب، عده ای از علمای عرب شيعه را از نواحی جَـبَل عامل (لبنان) به ايران دعوت کنند و ضمن واگذاری موقوفات و املاک بسياری به سادات و روحانيون شيعه (12)، آنان را به مهم ترين مقامات دينی و قضائی منصوب نمايند (13) - نفوذ اين علمای شيعه عرب، آنچنان بود که مثلاً شاه تهماسب، پادشاهی را سزاوار شيخ محقّق کَرَکی (معروف به «مخترع الشيعه») می دانسته و خود را بعنوان يکی از عاملان وی در اجرای «امر به معروف و نهی از منکر» بشمار می آورد (14) . اين «عَرَب زدگی»- بی ترديد- نمی توانست خوشايند شاعران و هنرمندانی باشد که دوران شاد و شکوفای شاهزادگان تيموری را تجربه کرده بودند.

برخورداری ارتش عثمانی از توپ و تفنگ و تجهيزات آتشين و ناآشنائی سپاهيان قزلباش با اين تجهيزات جنگی و خصوصاً، نوعی غرورِ آميخته به خرافات مذهبیِ شاه اسماعيل در بی اهميـّت جلوه دادن اين تجهيزات و اعتقاد به اينکه «استفاده از سلاح آتشين، خلاف جوانمردی و دليری است»، باعث شد تا در جنگ چالدران (در شمال غربی خوی) بسال 920/1514 ضمن شکست سهمگين شاه اسماعيل از سپاه عثمانی، بسياری از سران و سرداران برجسته قزلباش کشته شوند.

شکست چالدران به مقام روحانی و حيثيـّت معنوی شاه اسماعيل صفوی (بعنوان مرشد کامل) در نزد مريدان قزلباش وی، آسيبی جدّی وارد ساخت و باعث ترديدها و اختلافات داخلی سران و سرداران صفوی گرديد. از اين پس، شيرازه قدرت شاه اسماعيل در شقاوت، يأس و بی اعتنائی های گسترده از هم گسيخت و او برای فائق آمدن بر حقارت روحیِ شکست چالدران، دستور داد تا شاهنامه ای را تدوين کنند که بعدها، در زمان پسر و جانشينش (شاه تهماسب) کامل و به شاهنامه تهماسبی معروف گرديد.
کم و کيف هنری اين شاهنامه- با بيش از 250 نقاشی و مينياتور بغايت زيبا - که عده ای از کارشناسان هنر از آن بعنوان يک «نگارخانه قابل حمل»، ياد کرده اند (15) - نشان می دهد که نقاشان و هنرمندانی که دوران پر رونق شاهزادگان تيموری را تجربه کرده بودند، هنوز سرزنده و خلاّق اند. در واقع شاگردان کمال الدين بهزاد (مانند شيخ زاده، سلطان محمد، مير مصوّر، آقاميرک و ديگران) به هنر نقاشی و مينياتور اين دوران اعتباری خاص داده و باعث پيدايش چشم اندازهای نوينی گرديده بودند.

استاد کمال الدين بهزاد در کهولت سن و سال در عصر شاه تهماسب صفوی از روش های ُسنتّی و رسمی هنر نقاشی پيروی می کرد و بيشتر بدنبال تعادل هندسی و هماهنگی قانونمند رنگ ها و خطوط بود، در حاليکه شاگردان او (خصوصاً سلطان محمد) در گرايشی برون گرا و بی تاب، شورانگيز و کام طلب، از عواطف فردی و شور و شيدائی های طبيعی انسان الهام می گرفتند، امـّا اين «گرايش شيطانی» خيلی زود با مخالفت شديد شريعتمداران به زاويه های خلوت و خاموش خزيد تا در زمانی ديگر فرصت حضور و ابراز وجود بيابد، در اين هنگام است که شاه تهماسب صفوی شاهنامه معروف تهماسبی را به رسم «هديه» برای سلطان عثمانی فرستاد و پس از توبه کردن از مناهی و ُمسکرات، در تعبـّدی بيمارگونه، فرمان داد تا ميخانه ها و خرابات ها و مکان های عيش و عشرت (بيت اللطف) را بستـند (16) و «دسـت کـسی را که ساز نوازد، قطع گردد». (17)

پس از شاه طهماسب، دوران 11 ساله سلطنت شاه اسماعيل دوم و سلطان محمد خدابنده، همه، در توطئه ها، دسيسه های قبيله ای، بی ثباتی های سياسی و نابسامانی ها و آشفتگی های اجتماعی گذشت.
٭ ٭

شاه عباس اول (جلوس996-1038/ مرگ1587-1629) نماينده دوران جديدی بود، دورانی که قدرت قبيله ای قزلباشان تُرک در حکومت صفوی رنگ باخت و با وزيدن نسيم رنسانس اروپا در رفت و آمد بازرگانان و جهانگردان ونيزی، هلندی، اسپانيائی، انگليسی، پرتغالی، فرانسوی و دانمارکی، جامعه ايران حال و هوای ديگری يافت. در واقع، دوران شاه عباس اول، دوران گذار ايران از فرهنگ و مناسبات قبيله ای به عرصه مناسبات شهرنشينی بود.

شاه عباس اوّل- بر خلاف ديگر شاهان صفوی- در حرمسراها رشد و پرورش نيافته بود و لذا از سياست و اجتماع درک واقع بينانه ای داشت. او معتقد بود که: «تجارت و بازرگانی، عامل شکوفائی اقتصاد و پيشرفت کشور است». (18) شکست سهمگين ايران در جنگ چالدران و اختلافات سران و سرداران قزلباش، ضرورت استقرار يک حکومت مقتدر مرکزی و لزوم ايجاد ترتيبات اداری و نظامی جديد در مقابله با دولت عثمانی و قبايل مهاجم ازبک، و نيز نياز سياسی به حمايت اروپای مسيحی در مقابله با توسعه طلبی های خلافت اسلامی عثمانی ها باعث شدند تا شاه عباس، ضمن کاهش نفوذ سران و سرداران ترکِ قزلباش، بتدريج به دبيران و دولتمردان ايرانی و ايرانيان گرجی و ارمنی تبار تکيه کند. از اين هنگام، حکومت صفوی ضمن فاصله گرفتن نسبی از تعصّبات دينی و در رقابت با حکومت گورکانيان هند، نوعی تسامح دينی را پيشه خود ساخت و کوشيد تا بين قدرت دينی و قدرت عرفی، تعادلی برقرار سازد. (19)

شاه عباس اول با انتقال پايتخت از قزوين به اصفهان (1006/1598) و طرح ايجاد يک پايتخت شکوهمند، کوشيد تا با رقبای سياسی خود (حکومت های عثمانی و هند) رقابت نمايد. در اين دوران، اصفهان ايستگاه مناسبی برای بازرگانان اروپائی بشمار می رفت. از اين گذشته، استقرار هزاران تاجر و صنعتگر ارمنی در جلفا، اصفهان را به شهری شاد و پر تحرّک بدل ساخته بود بطوريکه شاردن و ساير بازرگانان و سيـّاحان معروف اروپائی که در عصر صفوی از اصفهان ديدار کرده اند، اين شهر را چنين توصيف می کنند:

«شهری خندان، با قصرهای باشکوه و خانه های دلباز و کاروانسراهای وسيع و بازارهای عالی و خيابان های حاشيه بندی شده با درختان چنار ... پايتختی ُپر رونق و به گونه ای حيرت انگيز، زيبا ... از هر طرف که به شهر نگاه کنيم، همانند يک جنگل بنظر می رسد». (20)

شاردن ضمن اينکه ايران اين دوران را «خوشبخت ترين امپراطوری جهان» می نامد، يادآوری می کند که اصفهان، دارای 600 هزار نفر جمعيـّت و 1802 باب کاروانسراست. (21)
شعر، نقاشی و معماری عصر شاه عباس اوّل، بازتاب اين سرزندگی، سازندگی، شادابی، تحرّک و نوجوئی است. شاهنامه ها و مضامين اساطيری و صحنه های جنگ و حماسه، ديگر طبع های پرشور و نوجوی شاعران و هنرمندان را ارضاء نمی کنند، بلکه صحنه های پرطراوت «هفت گنبد» (نظامی) جويندگان و مشتاقان سرخوشی های طبيعی را بخود جذب می نمايند.
همـّت نقاشان برجسته ای مانند رضا عباسی و شاگردان وی (شفيع عباسی، محمد يوسف، محمد قاسم، ميرافضل، مير مصوّر و ديگران) باعث پيدايش «مکتب اصفهان» گرديد. سفر دو نقّاش اروپائی به ايران، در زمان شاه عباس و خصوصاً حضور نقاشان هلندی در اجرای نگاره های کاخ ها و قصرها، ذهنيـّت نقاشان و هنرمندان و شاعران ايرانی را از سمفونی شگرف رنگ های خيال انگيز سرشار می کند.

مضامين مذهبی يا حماسی و مجالس موقّرانه شاهانه در نقاشی ها به مجالس ميگساری های شادخوارانه و حالات شورانگيز جنسی و عاطفی تحول می يابند. توجه به واقعيت های زندگی مردم عادی و تـاکيد بر «فردگرائی» (individualisme) بصورت تفرّج انسان در فضاهای باز يا در رابطه عاشقانه زن و مرد زير درختان تناور و سايه گستر و يـا در عشق ورزی ها و کامجوئی ها و لذت طلبی های توبه ناپذير، حضوری چشم گير می يابند. (22)
آنهمه خطوط خروشان و رنگ های رعنا و رقصان (در قالی ها و قلمکاری ها و نقاشی ها و تذهيب ها و تزئينات و تنزّهات) از يکطرف، بيان انديشه های ممنوع است در خط و رنگ، و از طرف ديگر: تجلّی سرکوب شده هنر رقص، موسيقی و پيکرتراشی در فرهنگ اسلامی است؛ و اينهمه بی ترديد بر ذهن و زبان شاعران و خصوصاً بر «فکر رنگين» صائب تبريزی تأثير فراوان داشته است:

از روی لاله گون تو در خون تپيد رنگ
ديـوانـه وار پيـرهنِ گـل دريـد رنـگ
تـا روی آتشين تـو در بـاغ جـلوه کرد
از روی گل چو قطره شبنم چکيد رنگ
تـا چهـره لطيف تو گُلگُل شد از شراب
در تنگنای غنچه ز خجلت خزيد، رنگ
٭ ٭

شاه اسماعيل صفوی که در مکتب شيخ شمس الدين لاهيجی تربيت شده بود، ضمن سرودن شعر به ترکی آذری با زبان فارسی نيز آشنائی داشت، امـّا عموم قزلباشان صفوی از قبايل ترکمن و جنگجويانی بودند که با فرهنگ ايران و زبان و ادبيات فارسی آشنائی نداشتند و حتی شغل دبيری و ديوانی را خوار و بی مقدار می شمردند و با طعنه و تمسخر، آنرا در شأن «تاجيکان» (ايرانيان) می دانستند.
(23) ُترک گويی و ُترک خوئی سلاطين و سرداران صفوی ( 24 ) و نيز «عَرَب زدگی» و رواج نوعی ادبيات دينی در مدح و منقبت امامان شيعه، بی اعتنائی يا کم توجهی نسبت به شاعران بزرگ را تقويت می کرد (25). از اين گذشته، خصلت عمل گرای شاه عباس اول در توجه به «هنرهای مفيده» برای آبادانی و عمران کشور (مانند راه سازی، شهرسازی، معماری، قاليبافی و غيره) باعث گرديد تا او نيز به شعر و شاعران کم توجه باشد و بقولی: «آن پادشاهِ کارآگاه، کم متوجه خواندن و نوشتن بود». (26)

کم اعتنائی سلاطين صفوی به شاعران و نيز نابسامانی های سياسی- اجتماعی و سلطه و سختگيری های علمـای شيعی باعث گرديد تا بسياری از شاعران و متفکران اين دوران، ايران را «کشور بی رواج» (27) يا «منزل چون قفس» (28) بدانند و برای دستيابی به امنيـّت و آرامش و آسايش به «دارالامان حادثه» (هند) (29) مهاجرت کنند، چرا که بقول مير عقيل کوثری:

نيست در ايران زمين سامان تحصيل کمال
تا نيامد سوی هندوستان، حنا رنگين نشد
در تاريخ ادبيات ايران، قاهره (مصر) و هند بخاطر وجود آزادی ها و آسانگيری های عقيدتی و وجود ثروت و آسايش، دو بـارپناهگاه شاعران و متفکرانی گرديد که بسبب تعقيب ها و آزارهای مذهبی يا برای حصول به آسايش و ثروت، جلای وطن کرده بودند، و شگفتا که هر دو بار، اين مهاجرت ها با سلطه سلاطين و سرداران ترک و نيز بعلّت تعصّبات دينی بوده است.

مهاجرت اول: بدنبال سلطه سران و سرداران ترک (البتکين، سبکتکين و بعد سلطان محمود غزنوی) و غلبه آنان بر سامانيان و دبيران و دولتمردان ايرانی (سرخسی، بلعمی، جيهانی و ابوريحان بيرونی) و خصوصاً با سختگيری ها و تعصّبات مذهبی سلطـان محمود غزنوی در تعقيب و کشتار قرامطه و اسماعيليان ايران، بسياری از شاعران و متفکران ايرانی (مانند هبـّه الله شيرازی، حميدالدين کرمانی، حسن صبـّاح و ناصرخسرو قباديانی) به قاهره مهاجرت کردند. (30)

مهاجرت دوم: غلبه ترکان قزلباش و استقرار حکومت شيعه مذهب صفوی و تعصّبات و سختگيری مذهبی- سياسی اين عصر، دوران جديدی از اختناق فکری و هراس سياسی را بدنبال داشت، اين مسائل، و نيز بی توجهی سلاطين صفوی به شاعران، هنرمندان و متفکران باعث گرديد تا خيل بزرگی از شاعران و متفکران ايرانی بسوی هند مهاجرت کنند، مهاجرت بزرگی که استاد گلچين معانی- بدرستی- آنرا «کاروان هند» ناميده اند.(31) بقول تذکره نويس عصر صفوی ملاّ عبدالنبی فخرالزمانی: هند در اين دوران «خانه عافيت هنرمندان» و «سرای راحتِ خردمندان» بشمار می رفت. (32)

دراين هر دو دوره محدوديت های مذهبی و مهاجرت های سياسی- عقيدتی، شاعران ايرانی در شعر فارسی سنگر گرفتند و از اين پايگاه و پناهگاه کوشيدند تا زبان فارسی و هويـّت ملّی يا قومی ايرانيان را محفوظ بدارند «که از باد و باران نيابد گزند».

ادامه دارد

[+]mirfetros.com

پا نوشت ها:


*- کتاب «تاریخ در ادبیات» در 275 صفحه، به بهاء 10 یورو = 10 دلار توسط کتابفروشی فروغ (در کُلن آلمان) پخش می گردد: Foroughbook@arcor.de ، تلفن و فاکس 0049 (221) 2019878


1- تذکره الشعراء، ص 264
2- نگاه کنيد به: مکتب وقوع در شعر فارسی، بکوشش احمد گلچين معانی؛ بنياد فرهنگ ايران، تهران، 1348
3- درباره حروفيان نگاه کنيد به: عمادالدين نسيمی، شاعر و متفکر حروفی، علی ميرفطروس، چاپ دوم، آلمان، 1999

4- درباره هنر در عصر تيموری نگاه کنيد به: هنر عهد تيموريان و متفرّعات آن، عبدالحی حبيبی، تهران، 1355؛ صفا، ج 4، صص 102-110؛ تاريخ ايران کمبريج، ج 4، فصل دهم، مقاله بازيل گری، صص 380-410؛ «مکتب هراب در نگارگری»، هدايت نيـّر سينا، در: فصلنامه ره آورد، شماره 22، 1367، صص 54-59
Kevorkian, A. M. /Sicre, J. P.: Les Jardin du désire (Sept Siècle de Peinture Persane, Paris, 1983, PP 30-40
ترجمه فارسی: باغ های خيال، ترجمه پرويز مرزبان، تهران 1377، صص 27-37

5-Martin, F. R: The Miniature Painting and Painters of Persia, India and Turkey, London, 1912
به نقل از: تاريخ ادبيات ايران، براون، ج 3، صص 553-557.

6- برای متن اين فرمان نگاه کنيد به: مجله يادگار، سال اول، شماره 4، 1323، صص 25-29
7- درباره « اخی» ها نگاه کنيد به مقاله « ف. تشنر» در:
Teschner, F: Encyclopédie de l’Islam, Tome 1. PP 331-333
برای آگاهی از جريان های فکری منطقه آناطولی در اين هنگام نگاه کنيد به مقاله روشنگر اسماعيل حقّی اوزون چارشلی: مجله تحقيقات تاريخی، شماره های 4 و 5، صص 99-121

8- زندگانی شاه اسماعيل صفوی، رحيم زاده صفوی، ص 46
9- نگاه کنيد به: احسن التواريخ،حسن بيگ روملو، ج 12، صص 39-40؛ عالم آرای صفوی، صص 64-65؛ نزهه القلوب، حمدالله مستوفی، ص 78.
10- عالم آرای صفوی، ص 64 و 111؛ تاریخ ایلچی نظام شاه، صص 6 و 16-17

11- نگاه کنيد به: عالم آرای صفوی، صص 53-54، 64-65، 98-99، 346-347 و 371-372؛ حبيب السير، خواند مير، ج 4، صص 467-468، 478 و 527-528؛ روملو، صص 45، 61، 77، 92 و 98؛ احياء الملوک، ملکشاه حسين، صص 198 - 100؛ سفرنامه های ونيزيان در ايران، صص 251، 310 و 408-410. بقول نصرالله فلسفی: شاه اسماعيل در جنگ ها و قتل عام هائی که برای ترويج و تثبيت مذهب شيعه کرد، نزديک به 250،000 نفر را کشت: زندگانی شاه عباس، ج 2، ص 125. برای يک بحث دقيق درباره چگونگی شيعه سازی مردم ايران در اين دوران نگاه کنيد به:
Calmar, Jean: "Les Rituels Shiites et le Pouvoir: L’imposition du Shi’isme Safavide" in: Etudes Safavides, PP 109-150
12- نگاه کنيد به: عالم آرای عباسی، اسکندر بيگ منشی، ج 1، صص 44 و 145.

13- نگاه کنيد به: صفا، ج 5 (1)، صص 126-128 و 170-186
14- روضات الجنّات، خونساری، ج 4، ص 361 به نقل از: صفا، ج 5 (1)، صص 177-178

15- ايران عصر صفوی، راجر سيوری، ص 25. درباره شاهنامه تهماسبی نگاه کنيد به مقاله ارزشمند هيلن براند:
Hillenbrand, Robert: "The Iconography of the Shah-nama-yi Shahi" in: Safavid Persia, Ed: Charles Melville, London-New York, 1996, PP 53-78
16- تذکره شاه تهماسب، ص 30، به نقل از صفا، ج 5 (1)، ص 175
17- شاه تهماسب اول، منوچهر پارسا دوست، ص 865

18- برای بحثی درباره تجارت و بازرگانی در این عصر نگاه کنید به بحث ارزشمند ویلم فلور، در: صنعتی شدن ایران، خصوصاً صفحات 85-117
سفرنامه دلا واله، صص 37-42؛ در اين هنگام بيش از 300 کشتی از کشورهای مختلف در لنگرگاه بندر هرمز بودند و هميشه 400 تاجر در آن شهر اقامت داشتند و «قوافل بازرگانی، گاهی قريب به ده هزار شتر بار داشتند»: نگاه کنيد به: احياءالملوک، ص220؛ سفرنامه، تاورنيه، ص 128؛ سياست واقتصاد عصر صفوی، باستانی پاريزی، صص 114- 138.
همچنين نگاه کنيد به مقاله ارزشمند کلاين در مجموعه زير:
Klein, Rudiger: " Caravan Trade in Safavid iran", in: Etudes Safavides, Ed. Jean Calmard, PP 305-318

19- شاردن ضمن حيرت و ستايش از مدارای دينی اين دوران، آنرا « امتياز انکارناپذير مردم ايران نسبت به مسيحيان» می داند:
Chardin, Vol 3, PP 480-489, Vol 5, PP 465-467

20- Chardin, Vol, 8, PP 131, 272
همچنين نگاه کنيد به: گزارش تاورنيه (فرانسوی)، پيترو دلا واله (ايتاليائی)، اولئاريوس (آلمانی) و کمپفر (آلمانی) و توماس هربرت (انگلیسی).
Voyage de Piettro della Vallé, PP 45, 53; Olearius Adam: Relation du Voyage en Moscovie, Tartarie et Perse, Tome 1, PP 525-526.
سفرنامه کمپفر، صص 190-195؛ برای نظر توماس هربرت نگاه کنید به مقاله لطف الله هنرفر، در: هنر و مردم، شماره 157، ص 79 همچنین نگاه کنید به کتاب ارزشمند هانری ستیرلن: اصفهان تصویر بهشت، انتشارات فرزان، تهران، 1377؛ Tavernier, Vol 2, P 118

21- Chardin, Vol, 8 PP 39, 114
مقایسه کنید با: Oléarius, PP. 524-525

22- Les Jardins du désir, PP 46-50
ترجمه فارسی، صص 44-48
شاردن در ديدار از خانه ميرزا رضی منشی الممالک يادآور می شود که در اين خانه، تصوير«شيخ صنعان» را ديدم جام شراب بدست که در برابر زنان و مردانی با لباس های اروپائی قرار گرفته بود که شيخ را به دين خود می خواندند. شاردن در توصيف سردرِ بازار اصفهان می نويسد: «بالا و پائين آن، نقاشی مردان و زنان اروپائی است که سرِ ميز قرار گرفته و جام شراب در دست، به عيش و نوش مشغولند». او در توصيف کاخ «هشت بهشت» تأکيد می کند: «نمی توان اينهمه شکوه و جلال و دلربائی و فريبندگی را تصوّر کرد. ميان نقاشی های اين بنا، تصاوير برهنه و فرح انگيز وجود دارد ... در اين تالار اطاق های آئينه کاری کاملی است که اثاثيه هر اطاق، با شکوه ترين و شهوت انگيزترين نوع خود در دنيا است».
Chardin, Vol 8, PP 39-41, 43, 57, …

23- در ادبيات فرقه های فلسفی و اجتماعی اين عصر- خصوصاً ُنقطَويان (پسيخانيان)- اشارات صريحی عليه «ترکان قزلباش» ديده می شود که نشانه پيکار هواداران زبان فارسی و فرهنگ ايرانی با تُرکان قزلباش است. نگاه کنيد به: دبستان المذاهب، ملامحسن فانی، ص 302؛ روضة الصفا، ج 8، ص 373.
24- نگاه کنيد به: صفا، ج 5 (1)، صص 423-432؛ فلسفی، ج 2، صص 30 و 31
25- نگاه کنيد به: اسکندر بيگ منشی، ج 1، ص 178، مقايسه کنيد با: تذکره نصرآبادی، صص 9 و 414؛ کلمات الشعرا، سرخوش، ص 101
26- نصر آبادی، ص 10

27- بيـا سـاقی از احتيـاجـم بــر آر
وزين کشور بـی رواجـم بـر آر!
(صفی صفاهانی)
28- چو رفتم از ين منزل چون قفس
چو عمرِ شـده، بـاز نـايم زپـس
(ملامحمد صوفی مازندرانی)
29- چرا نخوانم دارالامان حادثه اش
که هند، کشتی نوح و زمانه توفان است
( کليم کاشانی)

30- نگاه کنيد به مقاله باستانی پاريزی: کوچه هفت پيچ، صص 228-332؛ ناصرخسرو قباديانی؛ صدای طغيان و تنهائی و تبعيد، علی مير فطروس، در همين کتاب.
31- نگاه کنيد به: کاروان هند، احمد گلچين معانی، (2 جلد)، انتشارات آستان قدس رضوی، مشهد، 1369؛ مقاله «هندوستان در چشم شاعران»، احمد گلچین معانی، در: مینوی نامه، صص 377-394؛ «شاعران دوره صفوی و هند»، عزیز احمد، در: مجله هنر و مردم، شماره 164، صص 46-60.

32- تذکره ميخانه، صص 536 و 545 و 635.


Friday, July 07, 2006

ناصر خسرو - 2


ناصر خسرو قباديانی
صدای طغيان، تنهائی و تبعيد
(بخش دوم )
(فصل دوم از کتاب در دست انتشار «تاریخ در ادبیات») *
علی میرفطروس




* تبعید، تنهـا یـک مفهوم جغرافیـائی نیست، بلکـه بیشتر - و مهم تر – یـک مفهوم درونی، عاطفی و فرهنگی است. تبعید: حسرتِ «خواستن»هـائـی ست که در حیرتِ «نتوانستن»ها پَر پَر می شوند و می سوزند ... و تبعیدی کسی ست که تنها از پشتِ شیشـه های اشک، میهن و مجبوب خویـش را بخاطر می آورد.
* ناصرخسرو در سراسر اشعارش، کینه سوزانی نسبت به فقهای زمـانش ابراز می کـند. بـه جرأت می توان گفت کـه در سراسر قـرن پنجـم/یـازدهـم هیچ شاعری همانند ناصرخسرو علیه مظالم اجتمـاعی و سالـوس و ریــای فقهـای حاکم پیکار نکرده است.

« بـگذر ای بـاد دلـفروز خـراسانی!
بر يکی مانده به يمگان درّه، زندانی
ُبرده اين چرخ جفا پيشه به بيدادی
از دلش راحت و زتنش، تن آسـانی
گشته چون برگ خزانی زغم غربت
آن ُرخ ِ روشن ِ چـون لاله ُنعمـانـی
بی گناهی شده همواره بر او دشمن
ترک و تازیّ و عراقی و خراسانی».


ترکان سلجوقی در ايران بعنوان عوامل و کارگزاران خليفه عباسی همواره به ياری و حمايت خلافت عباسی برمی خاستند، چنانکه در فتح بغداد و اسارت خليفه عباسی بدست ارسلان بساسيری (447/1055) سپاهيان طغرل سلجوقی با حمله به بغداد و جنگ با قوای بساسيری، خليفه عباسی را از اسارت آزاد کرده و وی را بار ديگر به خلافت رساندند (651 /1253). شايد بتوان حمايت ترکان سلجوقی از خلافت عباسی را بازتاب اختلاف ديرين سرداران ترک و سرداران ايرانی (ارسلان بساسيری و مردآويج) دانست. بهمين جهت، بسياری از جنبش های اجتماعی ايران در قرون پنجم و ششم /يازدهم و دوازدهم - از جمله جنبش اسماعيليان- دارای خصلتی «ضد ترکی» (البته ترکان ماوراءالنهر) بوده است. (42)

ناصرخسرو در سراسر اشعارش از ترکان سلجوقی با نفرت و نفرین ياد می کند. او حملات پی در پی ترکمانان سلجوقی به خراسان را بچشم خود ديده و عواقب شوم اين حملات ويرانگر بر حيات اجتماعی- فرهنگی ايران را مشاهده کرده بود. ناصرخسرو سقوط اخلاقی و افول منزلت اجتماعی مردم خراسان را پس از حمله و استيلای ترکمانان سلجوقی چنين وصف کرده است:
هر ناکس و بنده و پرستاری، «خاتون» (بانوی عالی نسب)، «بگ» (اميرو فرمانده سپاه) و «تگين» ( زيبا و شجاع) شده که همانند ديوانی بد فعل و غدّار در بوستان (خراسان) خزيده، سروهای آزاده را شکسته و ...
خاتون و بگ و تگين شده اکنـون
هر ناکس و بنده و پرستاری
ديوی ره يـافت انـدرين بوستـان
بدفعلی و ريمنی (43) و غدّاری
بشـکـست و بـکـند ســروِ ِ آزاده
بنشاند بجای او سپيداری (44)
٭ ٭ ٭
دجّال را نبينـی بر اُمّـت مـحمد
گسترده در خراسان، سلطان و پادشائی؟
بازار زهد، کاسد. سوق فسوق، رايج
افکنده خوار، دانش، گشته روان، مرائی (45)
٭ ٭ ٭
که اُوباشی همی بی خـان و بـی مـان
در او امــروز، خـان گشتند و خاتون
نبـاتِ پُـربـلا، ُغـّز است و قـبچـاق
کـه ُرسـته ستند بـر اطراف جيحون
هـمی خـوانند بـر مـنبر زمسـتی
خـطيبان، آفـرين بـر ديـو مـلعون (46)
٭ ٭ ٭
فعل، همه جُور گشت و مـکر و جفـا
قـول، هـمه زرق و غـدر و افسون شد
چاکر ِ نان پاره گشت فضـل و ادب
علـم بـه مکـر و بـه زرق معجــون شـد
زهد و عدالت، ُسفال گشت و حَجَر
جـهل و سَفــه، زرّ و ُدرّ مکنون (47) شـد
سر به فلک بر کشيد بی خِرَدی
مـردمی و ســروری در آهـون (48) شــد
بـاد ِ فـرومــايـگی وزيــد، وزو
صـورت نيـکی نــژند و محــزون شـــد
خاک خراسانم چو بود جای ادب
مـعدن ديــوانِ نــاکس اکــنون شـــد
حکمت را خانه بود بلخ و کنون
خــانه اش ويــران و سخت وارون شد (49)
ناصرخسرو در سراسر اشعارش کينه سوزانی نسبت به فقهای زمانش ابراز می کند و آنان را «اُمـّت شيطان»، «ديوانگان اُمـّت» و «زاهدان دجـّال فعل» می نامد که «روی به محراب دارند و دل به سوی چمانه» (پياله شراب) (50) به جرأت می توان گفت که در سراسر قرن پنجم /يازدهم هيچ شاعری همانند ناصرخسرو عليه مظالم اجتماعی و سالوس و ريای فقهای حاکم پيکار نکرده است:

ای حيلت سازان! ُجهلای علما نام!
کــز حيلـه مر ابليس ِ لعين را وزرائيد
ايــزد چو قضــای بد بر خلق ببـارد
آنـگاه شما يکــسره در خورد قضـائيد
چون ُحکم فقيهان نَبوَد جز که به رشوت
بی رشوت هر يک ز شما خود فقهائيد
گر راست بخواهيد چو امروزِ فقيهان
تـزويرگــرانند شمـا اهــل ريـائــيد
چون خصم سر ِ کيسة رشوت بگشايد
در وقـت، شما بند شريعت بگشــائيد
اندر طلب حکم و قضا بر درِ ِ سلطان
مـانند عصــا مانده شب و روز بپائيد
با جهل، شما در خورِ نعليد به سر بر
نه در خورِ نعلی (51) که بپوشيد و بيائيد (52)
٭ ٭ ٭
زآنکه دين را دام سازد بيشتر پرهيز کن
زآنکه سوی او چو آمد، صيد را زنهار نيست
حيلت و مکر است فقه و علم او و، سوی او
نـيست دانا هر که او محتال يا مکّار نيست
گاه گويد: زين ببايد خورد کاين پاک است و خوش
گاه گويد: نی نشايد خورد کاين کشتار نيست (53)
٭ ٭ ٭
اين رشوت خواران فقها اند شما را
ابليس، فقيه است گر اين ها فقهااند (54)
٭ ٭ ٭
منبر عالمان گرفته ستنـد
ايـن گــروهی کــه از درِ دارنـد
دشمن عاقلان بی گنه اند
زانـکه خــود جاهل و گنهکارند
بر دروغ و زنا و می خوردن
روز و شب همچو زاغ نـاهارند (55)
ور وديعت نهند مال يتيـم
نزد ايشــان، غنيمت انـگارند (56)

تبليغات ناصرخسرو عليه فقهای خشک انديش و نيز خصلت سياسی مبارزات او در حمايت از دولت فاطميان مصر و دشمنی با رقيب سرسخت آنان (عباسيان بغداد) و همچنين مبارزه عليه مظالم ترکمانان سلجوقی، همه و همه، باعث شدند تا ناصرخسرو بزودی مورد دشمنی و تکفير شریعتمداران قرار گيرد (57).
در سال 452 / 1060 با فتوی و تحريک فقهای بلخ، گروهی اُوباشِ متعصّب با کارد و دشنه و تير و کمان به خانه ناصرخسرو شبيخون زده و «قصد جان او کردند» (58). در اين شبيخون، خانه و اموال ناصرخسرو تاراج شد و به غارت رفت:

ای زود گـــرد! گــنبد بـــررفتـــه!
خــانه وفـا بدست جفــا رفتـه
بــر مــن چــرا گماشتـه ای خــيره
چندين هـزار مستِ بــرآشفتـه
ايـن، دشنــه بـرکشيده هـمی تـازد
و آن، با کمان و تير بــرو خفته
ايـنم کــند بخُطبــه درون نفريـــن
وانم، بنامه فريه (59) کند ُسفته (60)
مـن خيــره مــانده زيرا با مستان
هر دو يـکی است گـفته و ناگفته (61)
بدنبال اين شبيخون، ناصرخسرو- به اجبار- متواری و در کوه های يمگان مخفی گرديد:
من گشته هزيمتی به يمگانم در
بـی هيچ گــنه، شـده به زنهاری
چون ديو ببـُرد خان و مان از من
به زين بـه جهان نيافتم غـاری (62)
يمگان، کوهی بلند و دشوارگذر است که تابستان های آن، گرم و غبارآلود و زمستان های آن، بسيار سرد و طاقت سوز است. محمد زکريای قزوينی از يمگان بعنوان «مکان مستحکم با عمارات عجيب» ياد کرده است. (63)
ناصرخسرو تا پايان عمر در يمگان، محصور و محبوس ماند و بيشترِ اشعار و آثارش را در اين تبعيد 25 ساله تأليف کرد.
* * *
تبعيد، تنها يک مفهوم جغرافيائی نيست، بلکه بيشتر - و مهم تر- يک مفهوم درونی، عاطفی و فرهنگی است. تبعيد، حسرتِ «خواستن» هائی است که در حيرتِ «نتوانستن» ها پَر پَر می شوند و می سوزند ... و تبعيدی کسی است که تنها از پشت شيشه های اشک، ميهن و محبوب خويش را بخاطر می آوَرد و حتّی رخصت دست کشيدن بر سيمای عزيزانش را ندارد. بنا بر اين: «تبعيدی کسی است که خود، در جائی، و رؤياها و خاطرات و عاطفه هايش در جای ديگراند»، و اينهمه، يعنی؛ پريشانی جان و پراکندگی های ذهن و زبان ... و اينچنين است که تبعيد طولانی و انزوای 25 سالة ناصرخسرو در کوه ها سخت و سرمای خشک و خشن يمگان، از وی انسانی ُزمخت و ناسازگار می سازد بطوريکه- مثلاً- از نظر زبان و بکارگيری واژگان، شکاف عميقی ميان «سفرنامه» ی ناصرخسرو و اشعار او در سال های تبعيد وجود دارد. هر قدر که کلمات و عبارات «سفرنامه»؛ کوتاه، ساده و شفّاف اند، کلام و کلمات اشعار ناصرخسرو- اما- دشوار، ُزمخت و نامطبوع می نمايند. خشم و خروش و عصبيـّتی که در اشعار ناصرخسرو بچشم می خورُد هم از تعصّبات عقيدتی او است و هم- خصوصاً- ناشی از شرايط نانجيبِ غربت و انزوای طولانی وی در تبعيدگاه يمگان است.
کارنامه شعری ناصرخسرو در دوران جوانی اش بر ما روشن نيست. ظاهراً او در آن دوران قصايد و غزل هائی در ستايش مِی و معشوق و زيبائی و زندگی و شادخواری سروده بود (64) امـّا در تحولات فکری آينده، به ُزهد و پند و حکمت روی نمود و از سرودن اشعار عاشقانه پرهيز کرد. (65)

ناصرخسرو در قصايدش شاعری توانا و آزاده جلوه می کند اما اين توانائی و آزادگی خيلی زود در چنبره احساسات دينی و در اسارت باورهای مذهبی پژمرده می شوند. به عبارت ديگر: او عقاب مغروری است که بر ستيغ عواطف و آرزوهای انسانی« َپر» می زند، اما خيلی زود در فضای تاريک تعصّبات مذهبی، «پَر پَر» می زند و حرام می شود. جان شاعر و شيدای او تنها در لحظاتی- در سطرهای اوليـّه بعضی قصايدش- عرصه جولان می يابد.

اگر عاطفه (احساس) و خيال (تصوير) را از عناصر اساسی يک شعر خوب بدانيم (66) ناصرخسرو قباديانی، شاعر تب و تاب های شاعرانه و سراينده شور و شراره های عاشقانه نيست. زن، زيبائی، شراب و شيدائی های انسانی در شعرهايش جلوه چندانی ندارند. شعر او، اساساً شعر تعليم و اخلاق و اندرز است و در اين راه چنان افراط می کند که بسياری از اشعار او به نظم های طويل تبليغی تنزّل می يابند، با اينهمه، اندوه آوارگی، دلتنگی های غربت تبعيد، روح سرکش و عاصی، و همـّت بلند او از خلال شعرهايش نمايان است.
شعر خوب- در عين حال- حاصل هيجان های جان و بی تابی های درون است و ناصرخسرو آنجا که از درون و دلتنگی های خويش سخن می گويد به «جوهر شعر» نزديک می شود، و اينهمه در يادآوری های شاعر از گذشته و خصوصاً در يادِ يار و ديارش جلوه ای خاص می يابند:
سلام کن ز من اي باد، مر خراسان را
مر اهل فضل و خِرَد را نه عام و نادان را
خبر بياور ازيشان بمن، چو داده به وی
ز حالِ من به حقيقت خبر مرايشان را
بگوی شان که جهان، سروِ من چو چنبر کرد
به مکرِ خويش و، خود اينست کار کيهان را
کنون که ديو، خراسان به ُجمله ويران کرد
از او چگونه ستانم زمينِ ويران را (67)
٭ ٭ ٭
که پرسد زين غريبِ خوارِ محـزون
خراسان را که: بی من حال تو چون؟
هميدونی (68) چو من ديدم به نوروز؟
خـبر بـفرست اگـر هستی هميـدون
درختـانت هـمی پوشنـد ُمبـرَم (69)
هـمی بنـدنـد دستـارِ طَبَرخون؟ (70)
نقـاب رومـی و چـينی بـه نيسان (71)
هـمی بنـدد صبـا بر روی هامون؟ ...
گرايـدونی (72) و ايـدون است حالت
شبت خوش باد و روزت نيک و ميمون
مـرا باری دگـر گـونست احــوال
اگـر تـو نــيستی بی من دگـرگــون
مـرا دونـان ز خـان و مـان بـرانـدنـد
گـروهی از نمــاز خويـش سـاهون (73)
خراسان جای دو نان گشت، گنجد
بــه يـک خـانه درون، آزاده بـادون؟
نداند حال و کـار من جـز آن کس
کــه دو نـانش کنند از خانه بيرون (74)
٭ ٭ ٭
ای باد عصر! گرگذری بر ديـار بــلخ
بگذر به خانه من و آنجا جوی حال
بنگر که چون شداست پس از من ديار من
با او چه کرد دهر جفا جوی بد فعال
ترسم که زير پای زمانه خراب گشت
آن باغ ها خراب شد و آن خانه ها تلال (75)
ای بی وفا زمانه چه جوئی همی ز من
کـز بس مِحال هات (76) مرا ديگرست حال
آن روزگار چون شد و آن دوستان کجا؟
ديــدارشان حـرام شد و يادشان حلال؟ (77)
٭ ٭ ٭
بگذر ای بــاد دلــفروز خـراسـانی!
بر يکی مانده به يمگان درّه، زندانی
اندر اين تنگی بی راحت بنشسته
خالی از نعمت و ضعيت (78) و دهقانی
ُبرده اين چرخِ جفاپيشه به بيدادی
از دلـش راحـت و ز تنش تـن آسانی
دل، پراندوه تر از نار ِ (79) ُپر از دانه
تن گـدازنده تـر از نـالِ (80) زمستــانی
داده آن صورت و آن هيکلِ آبادان
روی زیِ (81) زشتی و آشفتن و ويـرانی
گشته چون برگ خزانی زغم غربت
آن ُرخ روشـن ِ چـون لالــه نـُعمــانی
بی گناهی، شده همواره بر او دشمن
ُترک و تازیّ و عراقی و خراسانی (82)
٭ ٭ ٭
آزرده کــرد، کژ ُدم غربت، جـگر مرا
گـوئی زبـون نيافت به گيتی، مگر مرا
درحالِ خويشتن چو همی ژرف بنگرم
صفرا (83) همی برآيد از اندوه به سر مرا
گـويم: چــرا نشانـة تيـر زمــانه کـرد
چــرخِ بــلندِ جـاهـل ِ بيــدادگـر، مرا
گر در کمال فضل ُبوَد مرد را خطر (84)
چون خوار و زار کرد پس اين بی خطر مرا؟
گر بر قياس فضل بگشتی مدار چرخ
جــز بــر مقّر ِ ماه نبودی مقّر مـرا
نی نی! که چرخ و دهر ندانند قدر فضل
اين گـفته بود گاهِ جوانی پدر مرا:
«دانش به از ضياع و به از جاه و مال و مـُلک»
اين خاطر خطير چنين گفت مر مرا
بـا خاطرِ مـنوّرِ روشن تـر از قـمر
نـايد بــه کــارِ هيـچ مـقّر قـمر مــرا

با لشکر زمانه و با تيغ تيز دهــر
دين و خِرَد بس است سپاه و سپر مرا ...
منگر بدين ضعيف تنم زآنکه در سخن
زيـن چــرخِ پـرستاره فزون است اثر مرا
هر چند مسکنم به زمين ست، روز و شب
بــر چرخ هفتم ست مجالِ سفر مرا ... (85)
* * *
در سال 481/1088 پس از 25 سال تبعيد و تنهائی، سرانجام صدای سرکش ناصرخسرو قباديانی در تنهائی های غربت يمگان فرو ُمرد، اما دو سال بعد (بسال 483/1090) طلوع فدائيان اسماعيلی در قلعه الموت به رهبری حسن صبـّاح، طليعه فريادهای ديگر بود:

نکــوهش مکن چـرخ نيلوفــری را
برون کن ز سر بادِ خيره سری را
بسوزند چوب درختــان بـی بــر
سزا خود همين است مر بی بری را
درخت تو گــر بـارِ دانش بــگيرد
بــه زيــرآوری چــرخ نيـلوفــری را
من آنم که در پای خوکان نريزم
مــر ايــن قيمتی ُدرّ ِ لـفظ دَری را (86)

پاریس: اکتبر 1999
بازنویسی: اکتبر 2005

[+]mirfetros.com

پی نوشت ها

تاريخ در ادبيات
275 صفحه، بهاء: 10 يورو= 10 دلار
مرکز پخش: انتشارات فروغ، کُلن (آلمان)
تلفن - فاکس 2019878 ( 221-0049 )
Foroughbook@arcor.de


42- دربارة علل و عوامل حمایت غزنویان و سلجوقیان از خلافت عباسی، نگاه کنید به بحث استاد غلامحسین یوسفی: فرخی سیستانی، ، صص 147-153؛ دربارة اختلاف سرداران تُرک و ایرانی، نگاه کنيد به: باستانی پاريزی، صص 264-266
43- ريمن: حيله گر و مکّار
44- ديوان، ص 351
45- مرائی: رياکار، ديوان، ص 332
46- ديوان، ص 144-145
47- مکنون: پنهان و مخفی
48- آهون: نقب و سوراخ
49- ديوان، صص 78-79 . مقايسه کنيد با قصيده انوری:
بر بزرگان زمانه شده ُخردان سالار
بر کريمان جهان، گشته لئيمان مهتر
بدرِ دونان، احرار، حزين و حيـران
در کفِ رنـدان، ابـرار، اسيـر و مضطر
(ديوان انوری، ص 106)
50- ديوان، ص 383
51- نعل: کفش، نعلین
52- ديوان، ص 447
53- ديوان، صص 311-312
54- ديوان، ص 248
55- ناهار: گرسنه
56- ديوان، صص 472-473
57- تذکره الشعراء، دولتشاه سمرقندی، صص 50-51. ناصرخسرو در اشعار خود از ترکان سلجوقی بعنوان عوامل سياسی تبعيد خود ياد کرده است. از جمله نگاه کنيد به: ديوان، صص 16 و 156
58- زادالمسافرين، صص 280 و 402؛ آثارالبلاد، محمد زکريای قزوينی، ص 489؛ حبيب السير، ميرخواند، ج 2، ص 456
59- فريه، بر وزن شبيه: لعنت و نفرين
60- سفته: تحفه، حواله
61- ديوان، ص 303
62- ديوان، ص 351
63- آثارالبلاد، صص 489- 490 ذيل «یمگان». برای آگاهی بيشتر درباره يمگان نگاه کنيد به مقالة خليل الله خليلی، نشريه آريانا، کابل (افغانستان)، سال 33 (1354)، شمارة 2، صص 1-22؛ لغت نامه دهخدا، ذيل « يمگان».
64- گاهی ز درد عشق پسِ خوب چهرگان
گاهی ز حرصِ مال، پسِ کيميا شدم
وقتِ خزان به بارِ رزان شد دلم خراب
وقت بهـار، شـاد بـه آب و گيـا شــدم
(ديوان، ص 138 همچنين نگاه کنيد به ص 102)
65- غزل را در بدست زهد دربند! (ديوان، ص 183)
66- در اين باره نگاه کنيد به: طلا در مس، رضا براهنی، صص 75-135؛ ُصوَر خيال در شعر فارسی، محمدرضا شفيعی کدکنی، صص 1-15
67- ديوان، صص 116 و 118
68- هميدون: همچنان
69- ُمبرم: نوعی پارچه ظريف
70- طبرخون: بيد سرخ
71- نيسان: ماه فروردين و ارديبهشت
72- ايدون: چنين
73- ساهون: غافل و فراموشکار
74- ديوان، ص 114
75- تلال: پشته، ويرانه
76- محال: مکر و فريب
77- ديوان، صص 253-254
78- ضيعت: باغ و زمين
79- نار : انار
80- نال: نی، نای
81- زی: سویِ
82- ديوان، ص 435
83- صفرا: زردرنگ، « صفرا به سرآمدن»، يعنی: غمگين شدن
84- خطر: بزرگی، قدر و منزلت
85- ديوان، صص 11-12
86- ديوان، صص 142-143

تذکّر و تصحیح:
در بخش اول این مقاله:
- در زیر نویس 3: از پارسی و تازی و از هندی و ... درست است
- بعد از شماره 7، سال 437/1045 درست است
- بعد از شماره 37، کلمة «ازرق پوش (صوفیان) درست است.


Wednesday, July 05, 2006

نـقــد کتاب بشارت


«اهورامزدا»، «یهوه»، «پدرآسمانی»، «الله» همچنین«اهریمن»، «ابلیس» و «شیطان» بخشی از مخلوقات فرهنگی و دل مشغولی های فکری بشر می باشند، و هیچیک واقعیت عینی ندارند. نیازها آنها را آفریده و همین نیازها هم از میانشان خواهند برد.



بشارت در نگاه من
شورندگانی که توانسته اند از سقوط خود در پرتگاه«شوریدگی» و«شیدایی» در امان بمانند، هر یک به شیوه ای دست به کار شده و به «روند» پیکار با عوامیگری دین پا به نبرد علیه دروغهای درشت مذهبی پیوسته اند.
آقای هوشنگ معین زاده[+]، نویسندهً کتاب«بشارت، خدا به زادگاهش باز می گردد» یکی از آن میان است.. انسانی که با امید فراوان و کوششی سخت توانفرسا، ضرورت الله زدایی را از برابر چشم اندازی که به خدا ختم می گردد، به روشنی دریافته و برای اثبات لزوم به اجرا در آمدن آن کمر همت بر بسته و جنبیده اند.

شهریار شیرازی نویسندهً کتاب «پیامبران خرد در پیکار با تاریکی هزاره ها»
نقـدی بر کتاب «بشارت، خدا به زادگاهش باز می گردد» به قلم " هوشنگ معين زاده " نوشته است که خواندنی است.
متن کامل نقــد[+]