بـی پـايـان

مسلمانانِ ايران، نام و ننگ را نمی‌ شناسند و از حاکميت ِ دشمنانِ ايران هم شرمسار نمی شوند. مسلمان ِ ايرانی، در ولايت فقيه، موالی است و ايران ستيزان مولای او هستند

Monday, August 27, 2007

دکتـر مـحمّــد مـصــدّق


دکتر محمّد مصدّق؛ آسیب شناسی یک شکست

علی میرفطروس

(بخش آخــــر)


28 مرداد 32؛ کودتا؟ یا خیزش ِ خودجوش ِ مردم؟ (1)


* مقالـهء تُند و سخنرانی توهین آمیز دکتر حسین فاطمی علیه شاه در روز 25 مرداد 32 و پخش آن از رادیو تهران، تخریب مجسّمه های رضا شاه و محمد رضا شاه و شعارهای حزب توده – مبنی بر «برچیده باد سلطنت! پیروز باد جمهوری دموکراتیک» - باعث ترس و نگرانی شدید کَـسَبه، پیشه وران و مردم عادی تهران گردید، و اینهمه، فضای روانی ِ جامعه و سربازان را علیه مصدّق و به نفع شاه و بازگشت او، تغییر داد.

* شعبان جعفری ازحمایت و احترام بسیاری از رهبران جبهــهء ملّی برخوردار بود و تا غروب 28 مرداد در زندان بسر می بُرد!

* * *
اشـاره:
«دکتر محمد مصدّق: آسیب شناسی یک شکست»
، بخشی از کتابی است که بهمین نام بزودی منتشر خواهد شد. این مقاله - در واقع - بخشی از تأمّلات نویسنده در آسیب شناسی سیاسی - فرهنگی ما از انقلاب مشروطیّت تا انقلاب اسلامی 57 می باشد.
به نظر نویسنده، دکتر محمد مصدّق، پُل انتقال یا ارتباط تجربیّات تاریخی ملّت ما از انقلاب مشروطیّت به انقلاب اسلامی است، هم از این روست که پرداختن به عقاید و عملکردهای سیاسی دکتر مصدّق می تواند به ما - برای درک علل و عواملِ تاریخی شکست ما در استقرار آزادی و جامعــهء مدنی - کمک و یاری نماید.
مفهوم «آسیب شناسی» - اساساً - ناظر بر ضعف ها و نارسائی ها و اشتباهات است، از این رو، نویسنده ضمن احترام عمیق به شخصیّت های ممتاز تاریخ معاصر ایران، در تحلیل خود، از مدح و ثناهای رایج سیاسی پرهیز کرده است.

* * *

توضیح ویادآوری:
خوانندگان ارجمند، بخش های دیگر ِ این بحث و بررّسی را در کتاب در دست ِ انتشار ِ نویسنده خواهند خواند و امیدوارم که دوستان عالیمقدار و خصوصاً دوستداران زنده یاد دکتر محمد مصدّق، پس از مطالعــهء متن کامل کتاب – یا ترجمــهء انگلیسی آن – بدور از عَصَبیّت ها و احساسات، با انتقادات ارزشمند خود، به غنای تحقیق ِحاضر، کمک و یاری نمایند. از همــهء عزیزانی که درانتشار بخش هائی از این تحقیق ِ کوچک، همّت کرده اند، صمیمانه سپاسگزای می کنم. ع.م

* * *

دکتر حسین فاطمی و علامت سئـوال!


Dr. Fatami

محمد علی موّحد در کتاب پُرارج خویش، زیر عنوان «فاطمی و علامت سئوال»، می نویسد: «مطلب قابل تأمل ِ دیگر در «تاریخچــهء عملیّات سیا»، زیرنویس، راجع به دکتر حسین فاطمی است. ما در شرح زمینه سازی ها برای کودتا آورده بودیم: «قرار شد یک نفر از سازمان اطلاعات انگلیس و یکی دیگر از سیا به دیدنِ خواهر شاه، اشرف - که در فرانسه بود - برَوَد و او را به تهران بفرستند تا برادر [شاه] را از رسمیّت و اعتبار کامل اقدامات [کرمیت] روزولت مطمئن سازد».
«... چنین پیش بینی شده بود که
اسدالله رشیدیان به فرانسه برود و در دیداری از اشرف، ترتیب ملاقات او را با مأموران بریتانیا و آمریکا بدهد.

Asadollah+Rashidian

امّا گرفتن اجازهء خروج از کشور [برای رشیدیان] در آن روزها کارِ آسانی نبود. این مشکل را دکتر حسین فاطمی وزیر امور خارجــهء دکتر مصدّق حل کرد و خود، اجازهء خروج و روادیدِ ورود رشیدیان را در اختیار او گذاشت. گزارشگر سیا پس از این حکایت، در زیرنویس اضافه می کند که حسین فاطمی در نزدِ سیا به عنوان عضوی مشکوک شناخته می شد که گاه و بی گاه آمادهء تماس با انگلیسی ها بود و دلش می خواست در صورت سقوط مصدّق، جایگاهی در میان مخالفان او و هواخواهان بریتانیا داشته باشد. زیرنویسِ سیا تأکید می کند که حسین فاطمی، رشیدیان را می شناخت و می دانست که او عامل انگلیسی هاست ... این البته، نکتــهء درخور ِ تأمّلی است. برادران رشیدیان به اتفاق سرلشکر حجازی در مهرماه 1331 به اتهام توطئــهء کودتا دستگیر شدند و درست در همان ایّام بود که دکتر حسین فاطمی از سفری که برای معالجه در اروپا داشت به ایران بازگشته و به وزارت خارجه منصوب شده بود» (موحّد، ج 2، صص 967-968).
به گزارش هندرسون:
«در تاریخ 30 فروردین و 4 اردیبهشت 32 دکتر حسین فاطمی دو بار با شاه ملاقات کرد و سپس مضمون گفتگوهایش را در 26 آوریل 1953 (= 6 اردیبهشت 32) با هندرسون در میان گذاشت. فاطمی در ملاقات نخست، به شاه گفته بود که او در طول 12 سال سلطنت، با دخالتِ خود، مانعِ کارِ دولت ها بوده است و اینک باید روش خود را تغییر دهد و از دخالت در امور دولت دست بردارد. اگر شاه بخواهد با مصدّق درافتد، عاقبتِ ناگواری در انتظارش خواهد بود. اگر کودتائی رخ دهد به پیروزی نهضت ملّی خواهد انجامید و شاه – یک باره – از صحنه بیرون رانده خواهد شد. شاه باید از اصرارِ خود در کنترل نیروهای مسلّح، دست بردارد و از نظرِ درآمد نیز باید به بودجه ای که دولت برای وی تعیین می کند قناعت کند و نیز باید به نشانِ همکاری و حُسن نیّت با دولت، علاء را (از وزارت دربار) برکنار سازد. در غیر این صورت، [شاه] نه از فاطمی و نه از دیگرِ اعضاء نهضت ملّی انتظاری جهت وفاداری به او نباید داشته باشد ...»
ما به «دشمنیِ دیرینــهء سرلشکر زاهدی و دکتر حسین فاطمی» اشاره کردیم و اینک اضافه می کنیم که در اوایل سال 1330، پس از حمله و اشغال خانــهء «ریچارد سدان» (Richard Seddan) - نمایندهء شرکت نفت انگلیس و ایران - که گویا دارای مصونیّت سیاسی بود - و کشفِ اسناد و مدارک شرکت نفتِ انگلیس که به «اسناد خانــهء سدان» معروف شد، روزنامــهء «باختر امروز ِ» دکتر فاطمی، مُدّعی شد: «در اسناد «خانــهء سدان»، رابطــهء پاره ای از اشخاص سرشناس و بعضی جراید (مخالف مصدّق) با شرکت نفت به ثبوت رسیده است که بزودی اسامی آنان اعلام خواهد شد» رادیو تهران نیز با پخش مطالب تحریک آمیزی در این باره، فضائی از تهدید و ارعاب علیه شخصیّت ها و نمایندگان مخالف مصدّق، ایجاد کرده بود. (1)
به روایت سپهبد کمال (رئیس شهربانی مصدّق):
- « شبی در رادیو، وزیر امورخارجه - دکتر حسین فاطمی- گفت: «یک گونی سند از ارتباط زاهدی با سفارت انگلیس و شرکت نفت بدست آمده» چون در آن موقع، من رئیس شهربانی بودم، ناچار به مراقبت شدید از سرلشکر زاهدی شدم تا آن که زاهدی نامــهء تهدید و توهین آمیز به من نوشت. از این جهت، من برای اینکه جوابی به سرلشکر زاهدی بدهم، از دکتر فاطمی در مورد مدارک کشف شده بر علیه زاهدی سئوال کردم [دکتر فاطمی] در جواب فرمودند: «حرف، بادِ هواست! مدرک نمی خواهد! ...» معلوم شد که اصلاً مدرکی [علیه سرلشکر زاهدی] نبوده ...« (خاطرات سپهبد کمال، چاپ تهران، 1361 به نقل از: خاطرات اردشیر زاهدی، صص 162 - 163).
دکتر فاطمی، وزیر خارجه و سخنگوی دولت مصدّق، در سرمقالــهء «باختر امروز» (در 25 مرداد 32) به شدّت به شاه حمله کرد و محمد رضا شاه را «قبله گاهِ هر چه دزد، هر چه بی ناموس، هر چه واخوردهء اجتماع و تنها تکیه گاهِ خارجیان و نقطــهء اتّکای سفارت انگلیس» خواند ... در عصر روز 25 مرداد 32 نیز در میتینگ جبهــهء ملّی و احزاب و اتحادیه های هوادار مصدّق در بهارستان، فاطمی «از جنایات دربار پهلوی» و «فرزندِ عاملِ قراردادِ (نفت)» یاد کرد و در «باختر امروز» (روز 26 مرداد) نیز خطاب به شاه نوشت:
- « برو! ای خائن! ... برو! ای اسیر ِ ارادهء اجنبی که تاریخِ جنایت آمیزِ دودمان سی سالــهء پهلوی را تکمیل کردی ... من همیشه گفته ام که حق این بود که پیش از بستن کنسولگری های [انگلیس] و سفارت فخیمه در تهران، آن مرکزِ ننگ و رسوائی [دربارِ شاه] کوبیده شود و در ِ خانــهء مُجریِ ارادهء اجنبی ها را گِل بگیرند» (برای آگاهی از سرمقاله های تُندِ باختر امروز، نگاه کنید به: زندگینامه و مبارزات سیاسی دکتر حسین فاطمی، نصرالله شیفته، صص 321-327).
جالب است که در هیچیک از مقالات و سخنرانی های دکتر حسین فاطمی و دیگر سران نهضت ملّی از 25 تا 28 مرداد، هیچ سخنی از توطئــه یا کودتای دولت آمریکا نبود!
این شعارها و دشنام ها، یادآورِ دشنام های حزب توده در آن زمان بود. در 18 مرداد ماه - پس از انجام رفراندوم - رهبری حزب توده در اعلامیه ای، به دکتر مصدّق توصیه کرده بود:
« باید با یک حملــهء مردانه، قلعــهء فرتوتِ دربار را گشود و پرچم فرمانروائی ملّت را بر فرازِ آن استوار کرد» (روزنامــهء شجاعت (بسوی آینده)، شمارهء 10، بتاریخ 18 مرداد 32، به نقل از: گذشته، چراغِ راه آینده است، ص 627)
و گویا، در شور و التهاب این دشنام ها بود که بدستور دکتر مصدّق (با وجود مخالفت های کریم سنجابی و خلیل ملکی و دیگران) مجسّمه های شاه را پائین کشیدند، کاخ های سلطنتی را با حضور فاطمی، مُهر و موم کردند و نام شاه را از سرود شاهنشاهی و نیز از دعای شامگاه و صبحگاه سربازخانه ها حذف نمودند. دکتر فاطمی به سفراء، وزرای مختار و کارداران در خارج، اعلام کرد که «شاه از سلطنت، مخلوع است و نباید مورد استقبال قرار گیرد». (عاملی، ج 1، ص 350).
- آیا دکتر فاطمی با رهبران حزب توده رابطه داشت؟
- پس از سقوط مصدّق و رویداد 28 مرداد، چرا دکتر حسین فاطمی توسط حزب توده، ابتداء در مخفیگاهِ شخص ِ کیانوری و سپس در خانــهء یکی از افسران وابسته به حزب توده، مخفی گردید؟
- آیا جبهــهء ملّی، آنقدر بی پناهگاه و بی پایگاه بود که در آن شرایط حسّاس، نمی توانست مهم ترین چهرهء دولت دکتر مصدّق را پنهان کند؟
- همچنانکه در اسناد سازمان سیا و وزارت امورخارجــهء آمریکا آمده، آیا فاطمی در صَدَد اتّحاد بین نیروهای مصدّقی و حزب توده برای مقابله با غرب بود؟
حسین مکّی ضمن شرح روابط دوستانه اش با دکتر فاطمی و علل اختلافش با وی، تأکید می کند: در ساعت 10 صبح 28 مرداد - در اطاق مصدّق- دکتر فاطمی پیشنهاد می کند که به ستاد ارتش دستور داده شود تا اسلحه در اختیار توده ای ها بگذارند ... پس از کشف شبکــهء حزب توده، معلوم شد که دکتر فاطمی با توده ای ها همکاری داشته است. این امر، و اختفای فاطمی در مخفیگاهِ حزب توده، عامل تشدید کنندهء اعدام وی بود. (نگاه کنید به: مکّی، صص 411 - 421).
به گزارش سازمان سیا: در وقایع 25 مرداد و فرار شاه به بغداد، دکتر فاطمی در یک کنفرانس مطبوعاتی اعلام کرد که: «شورش های جدّی علیه شاه، در بغداد بوقوع پیوسته است» ... «خبری که کاملاً دروغ بود» (تاریخچــهء عملیّات سیا، بخش 7، ص 62).
بی تردید اینگونه دشنام ها، پرونده سازی ها و دروغپردازی ها، از عوامل مؤثّر در بازداشت دکتر فاطمی در شبِ 25 مرداد و سپس در دستگیری و اعدام وی پس از 28 مرداد 32، بوده اند.
پخش نامتعارف و نامعمول مقالــهء پُردشنام دکتر حسین فاطمی از رادیو تهران و تکرار آن در طول روز 25 مرداد و سپس، فضای عَصَبی و اعتراضی هواداران مصدّق و خصوصاً نیروهای حزب توده در تخریب

Reza shah
مجسّمه های رضا شاه و محمد رضا شاه و پائین کشیدن عکس های شاه و افراد خاندان سلطنتی از ادارات و مغازه ها و حتّی کوشش در تعویض نام خیابان ها، همراه با شعارهای حزب توده مبنی بر «برچیده باد سلطنت! پیروزباد جمهوری دموکراتیک» (2) باعث ترس و نگرانی شدید کَسَبه، پیشه وران و مردم عادی تهران گردید و در ذهن بسیاری از مردم، حضور نیروهای ارتش سرخ (در سال های 1320 تا 1324) را زنده کرد. از طرف دیگر، بافت سُنّتی ارتش، مبتنی بر حسّ شاهدوستی بود و شعار ِ «خدا، شاه، میهن» در ساختار عاطفیِ سربازان، درجه داران و نیروهای انتظامی، جایگاه مهّمی داشت. در ذهن بسیاری از سربازان و درجه دارانی که از روستاها و شهرهای دور آمده بودند، شاه مظهر اتحاد و یکپارچگی کشور بشمار می رفت و از احترام و تقدّس معنوی برخوردار بود و لذا، حذف نامِ شاه در دعای صبحگاهی و حذف سرود شاهنشاهی در مراسم پادگان ها، عاطفه و احساسات سُنّتیِ سربازان و درجه داران و بسیاری دیگر از نیروهای ارتشی و انتظامی را، جریحه دار ساخت و این، مسئله ای بود که در آن شرایط حسّاس، هم مصدّق و هم یاران پرشور و جوان وی (خصوصاً دکتر حسین فاطمی) از درک آن غافل بودند. چنان شعارها و اقدامات تُندی، مردم عادی را متقاعد کرده بود که هدف دکتر مصدّق، نابود کردن سلطنت است نه پیکار با دولت انگلیس برای حلّ مسئلــهء نفت. چنان شعارها و اقدامات تندی، در واقع، تیرهایی بودند که بقول ماتیسون (کاردار سفارت آمریکا در ایران) می توانست به سوی خودِ دکتر مصدّق، کمانه کنند، هم از این روست که از شامگاه 27 مرداد، فضای روانی جامعه، علیه مصدّق و به نفع شاه و بازگشت او، تغییر یافت ...
با توجّه به تفرقه و پراکندگیِ نیروهای جبهــهء ملّی - که در آن هنگام، عموماً به صفِ مخالفان مصدّق پیوسته بودند - حسّ ِ نهفتــهء شاهدوستیِ مردمِ کوچه و بازار، آن «حلقــهء مفقوده»ای بود که در 28 مرداد 32، زنجیرهء طبقات و اقشار مختلف را بهم پیوند داد و باعث سقوط مصدّق گردید.

افسانــهء شعبان جعفری
جنبش های پوپولیستی، نه تنها برای توده ها و روشنفکران، بلکه برای «اراذل و اوباش» نیز جاذبـهء بسیار دارند، هم از این روست که در اینگونه جنبش ها، «اراذل و اوباش» با «حضورِ همیشه در صحنه» زمینه سازانِ قدرت حکومت می شوند.
پدیدهء «لوطی» و «مَشتی» محصول جوامع عقب ماندهء سُنّتی است. این افراد، محصول فقر فرهنگی، بی ثباتی های سیاسی و فقدانِ امنیّت اجتماعی در جوامع سُنّتی و پدرسالار می باشند.
قدرت بدنی ِ چشمگیر و در عین حال، حمایت از مظلومان، بیوه زنان و بینوایان، وجود نوعی «سخاوت»، «صفا» و «مردانگی» و اعتقاد به «شاهِ مردان، علی»، به «لوطی» ها و «مشتی» ها چنان «وقار» ی می بخشند که باعث حرمت آنان در میان طبقات فرودست جامعه می شوند، همین خصلت ها و خصوصیّات است که لوطی ها و مشتی ها را از لُمپن ها و لُمپنیسم جدا می سازند (1)
در آشوب ها و آشفتگی های سیاسی - اجتماعی، «لوطی» ها و «مشتی» ها – با شبکه ای از «نوچه» ها - میدان داران عرصــهء اجتماع می شوند و به ارعاب و تهدید و ضرب و شتم مخالفان می پردازند امّا با استقرار ثبات و آرامش نسبی، سرانجام، مقهور یا مجذوب قدرتِ حاکمه می گردند و با کسب اقتدار یا اختیاراتی در محلات خویش، از مزایای حکومتی نیز برخوردار می شوند.
بطوریکه در بخش پنجم گفته ایم: بدنبال واقعــهء 14 آذر 1330 و مضروب و مجروح شدن بسیاری توسّط عوامل شعبان جعفری و حملــهء آنان به روزنامه های مخالفِ مصدّق، در جلســهء یکشنبه 17 آذرماهِ مجلس شورای ملّی، تعدادی از نمایندگان، دولت مصدّق را مورد انتقادات شدید قرار دادند و جمال امامی، نامــهء استخدام شعبان جعفری در ادارهء شهربانی را برای نمایندگان مجلس قرائت کرد که بر اساس آن، شعبان جعفری «با ماهی سه هزار ریال حقوق از اعتبار محرمانه»، در خدمت شهربانی دولت دکتر مصدّق بوده و در ضرب و شتم مخالفان مصدّق، نقشی فعّال داشته است.
شعبان جعفری در آن دوران از احترام و حمایت بسیاری از سران جبهــهء ملّی برخوردار بود بطوریکه در مراسم «گُلریزان» (افتتاح ِ باشگاه «شعبان جعفری»، بسیاری از سران و رهبران جبهــهء ملّی نیز حضور داشتند و سخنرانی کرده بودند. روزنامهء باختر امروز ِ (دکتر حسین فاطمی) در این باره در شمارهء 914، شنبه 29 شهریور 1331 گزارش داد:

bakhtar Emrooz

بـاختـر امـروز(حسين فاطمی): شمارهء 914، شنبه 29 شهريور 1331


« از ساعت هفت تا ده بعد از ظهر چهارشنبه، جشن آبرومندی در ورزشگاه شعبان جعفری (خیابان شاهپور، مقابل کوچــهء کربلائی عباسعلی، جنب سینما جهان) بر پا بود که بیش از چهل نفر از نمایندگان مجلس شورای ملّی و عدهء زیادی از رجال و محترمین و روزنامه نگاران در این جلسه حضور داشتند.
کاشانی زاده به نمایندگی از آیت الله کاشانی در این مراسم حضور داشت. سپهبد جهانبانی و صدری - رئیس تربیت بدنی- و مدیران باشگاه های ورزشی پایتخت نیز حضور داشتند. ضمن سخنرانی، از دکتر مصدّق و آیت الله کاشانی از طرف ورزشکاران و حُضّار، تجلیل خاصی بعمل آمد و کودک 7 ساله ای سخنرانی کوتاهی ایراد و او نیز با فریادِ «زنده باد مصدّق» به سخنرانی خود خاتمه داد. سپس مراسم ورزشیِ بی سابقه شروع شد و بعد، مهندس حسیبی سخنرانی مُهیّجی دربارهء ورزش و تندرستی و تشویق ورزشکاران بعمل آورد و مقارن ساعت 10، این جشن ورزشی که در نوع خود جالب توجّه بود، پایان یافت و نمایندگان جبهــهء ملّی – بخصوص دکتر شایگان، حائری زاده، مُشار، دکتر مُعظّمی و مهندس حسیبی- از این پیشرفتِ باشگاه شعبان جعفری، اظهار قدردانی نموده و امیدوار بودند که بزودی، باشگاه آبرومندی به کمک ورزش دوستان تشکیل که خدمات ورزشیِ این باشگاه توسعه یابد.» (شعبان جعفری، در گفتگو با هما سرشار، صص 118 - 119).
با چنان جایگاهی، شعبان جعفری به هنگام مبارزات ملّی کردن صنعت نفت، در تظاهرات جبهــهء ملّی حضور فعّال داشته و عکس هائی از مصدّق و کاشانی را حمل می کرده است.
شعبان جعفری در آغاز جوانی به فدائیان اسلام ِ نواب صفوی نزدیک بود و در سال های 30- 32 از مریدان آیت الله کاشانی بشمار می رفت، امّا با اختلافات جبهــهء ملّی و جدا شدن کاشانی از دکتر مصدّق، شعبان جعفری نیز به صفِ مخالفان مصدّق پیوست. او در تظاهرات 9 اسفند 1331 به جُرم حمله به خانــهء دکتر مصدّق، دستگیر و تا عصر 28 مرداد 32 بازداشت و زندانی بوده است، بر اساس سند سازمان سیا:
در حوالی عصر 28 مرداد،
«ایستگاه رادیو تهران بدست سلطنت طلبان افتاد و کارمندان سفارت [آمریکا] با این خبر، دچار شادی و شعف گردیدند. قرار شد که در ساعت 5/4 بعد از ظهر سرلشکر زاهدی از پناهگاه خویش خارج شود و در نبش خیابانی خاصّ با سرلشکر گیلانشاه، ملاقات کند و از آنجا به سوی ایستگاه رادیو تهران روانه شوند تا سرلشکر زاهدی پیام خود به ملّت ایران را ایراد نماید ... در ساعت 25/5 دقیقه بعد از ظهر، زاهدی از رادیو تهران سخن گفت.» (تاریخچهء عملیّات سیا ...، بخش 8، صص 72-73، متن انگلیسی).
دکتر غلامحسین صدیقی (وزیر کشور دکتر مصدّق) در هنگامــهء 28 مرداد از خیابان های مهم تهران دیدن نموده، چگونگی تصرّف ستاد ارتش، ایستگاه رادیو و محاصره و تصرّف اقامتگاه دکتر مصدّق را – لحظه به لحظه – گزارش کرده است و – چنانکه خواهیم دید – گزارش او با گزارش هندرسون (سفیر آمریکا) مطابقت دارد. دکتر صدیقی می نویسد:
« ... چند دقیقه از ساعت پانزده گذشته بود، دیدم جمعی [در اطاق مصدّق]، همه در حال انتظار و فکر نشسته اند. آقای نخست وزیر پرسیدند: چه خبر دارید؟ گفتم: اوضاع [شهر] خوب نیست، ولی ناامید نباید بود. آقای دکتر حسین فاطمی گفتند: چه باید کرد؟ گفتم: لابد دستورهای لازم از طرف جناب آقای نخست وزیر داده شده، ولی فعلاً آنچه بر هر چیز، مقدّم است، حفظ مرکز بی سیم و رادیو است ... بعد به اتاقی که هیأت وزیران در آن تشکیل می شد رفتم ... آقای دکتر حسین فاطمی روی صندلی، رو به روی مهندس حسیبی نشسته بود. من پهلوی او نشستم. چون هر دو، ناهار نخورده بودیم ... یک لقمه خوردیم. لقمــهء دوم را که به دهن گذاشتیم، صدای هیاهو و جنجال در رادیوی اتاق مجاور شنیده شد ... معلوم شد مخالفین، ادارهء رادیو را اشغال کرده اند.
حدود ساعت شانزده، رادیو را باز کردیم، احمد فرامرزی نطق می کرد. گفتم: آنچه من از ساعت 11 [صبح] از آن می ترسیدم و در فکر آن بودم و به آقای نخست وزیر هم تلفن کردم و نباید بشود، شده است و قطعاً اوضاع شهرستان ها هم مختل خواهد شد.
مقارن ساعت هفده: آقای مهندس رضوی برای آنکه سربازانِ مخالف، تیراندازی را موقوف کنند، ملحفـهء روی تختخواب آقای نخست وزیر را برداشت و بیرون بُرد و به سربازان داخل حیاط داد که آن را [به علامت تسلیم] روی بام نصب کنند ... (غلامرضا نجاتی، ج 2، ص 126 – 130).
به روایت شعبان جعفری:
«بعد از ظهر 28 مرداد، زاهدی ما رو [از زندان] خواست، ما رفتیم اونجا. گفت: «برین نذارین مردم شلوغ کُنن دیگــه» این بود که ما به حساب راه افتادیم ... ولی به خونــهء مصدّق نرفتیم، خونه اش تو دعوای بین مردم و سرهنگ ممتاز [مسئول دفاع از خانــهء مصدّق] و اینا، داغون شده بود» (شعبان جعفری، ص 165)
بدین ترتیب، ملاقات زاهدی با شعبان جعفری می بایستی بعد از ساعت 6 یا 7 بعد از ظهرِ 28 مرداد و پس از استقرار سرلشکر زاهدی در مرکز شهربانی صورت گرفته باشد، و این، زمانی بود که از سقوط دولت مصدّق، ساعت ها گذشته بود. بنابراین می توان نتیجه گرفت که نقشِ شعبان جعفری در وقایع 28 مرداد، نقشی حاشیه ای و کمرنگ بوده است.

ادامـــــــه دارد

[+]mirfetros.com


زیرنویس:
1- برای آگاهی از این ماجرا - که یادآورِ واقعــهء «حمله به سفارت آمریکا در تهران» و «تسخیر لانــهء جاسوسی» است، نگاه کنید به: اسرار خانــهء سدان، اسماعیل رائین، همچنین نگاه کنید به: موحّد، ج 1، صص 176-177؛ مصدّق؛ سال های مبارزه و قدرت، غلامرضا نجاتی، ج 1، صص 318-322.
2- نگاه کنید به: روزنامــهء شجاعت (بسوی آینده)، شمارهء 18، 27 مرداد 32، به نقل از: گذشته، چراغِ راه آینده است، ص 659.
3- برای بحثی دربارهء «لوطی» ها و نقش شان در دوران قاجار نگاه کنید به مقالــهء درخشان و . م. فلور: تاریخ و گُسترهء ادبیات، شمارهء 1، 1362، صص 7 - 28 .

Labels: , , , ,

Tuesday, August 21, 2007

دکتـر مـصــدّق - 2/15


دکتر محمّد مصدّق؛ آسیب شناسی یک شکست

علی میرفطروس

(بخش پـانـزدهُـم)


طـرح کودتا و فرمان عــزل مصدّق (2)


* دکتر مصدّق، قبلاً – بارها – اندیشه و ارادهء خود – مبنی بر ردّ ِ فرمان عزل خویش – را ابراز کرده بود.
* ده ها افسر ِ عضو حزب توده در درون ارتش، در واقع، چشم و گوش دکتر مصدّق علیه هرگونه کودتا و تحرّکات نظامی بودند!
* بر اساس اسناد سازمان سیا: کودتاچیان، فاقد کمترین تدارکات لازم برای اجرای کودتا بودند و بهمین جهت؛ در آغازِ عملیّات، معلوم شد که « همه چیز با اِشکال مواجه شده است»!

* * *

اشـاره:
«دکتر محمد مصدّق: آسیب شناسی یک شکست»
، بخشی از کتابی است که بهمین نام بزودی منتشر خواهد شد. این مقاله - در واقع- بخشی از تأمّلات نویسنده در آسیب شناسی سیاسی - فرهنگی ما از انقلاب مشروطیّت تا انقلاب اسلامی 57 می باشد.
به نظر نویسنده، دکتر محمد مصدّق، پُل انتقال یا ارتباط تجربیّات تاریخی ملّت ما از انقلاب مشروطیّت به انقلاب اسلامی است، هم از این روست که پرداختن به عقاید و عملکردهای سیاسی دکتر مصدّق می تواند به ما - برای درک علل و عواملِ تاریخی شکست ما در استقرار آزادی و جامعهء مدنی - کمک و یاری نماید.
مفهوم «آسیب شناسی» - اساساً - ناظر بر ضعف ها و نارسائی ها و اشتباهات است، از این رو، نویسنده ضمن احترام عمیق به شخصیّت های ممتاز تاریخ معاصر ایران، در تحلیل خود، از مدح و ثناهای رایج سیاسی پرهیز کرده است.

* * *

ابلاغ فرمان عزل مصدّق در نیمهء شبِ 25 مرداد 32 توسط سرهنگ نصیری - آنهم به همراه 4- 5 افسر و گروهی سرباز- باعث بحث ها و گمانه زنی های فراوانی دربارهء «وقوع کودتا» و تردید در «اصالت فرمان عزل» گردیده که دکتر مصدّق نیز - در محکمهء نظامی - به آن اشاره کرده است. در این باره می توان دو مسئله را - بطور جداگانه - مورد بررسی قرار داد:
1- ابلاغ فرمان عزل مصدّق در نیمه شب
2- وقوع کودتا
الف: آرایش نیروهای نظامی دکتر مصدّق
ب: آرایش نیروهای نظامی کودتاچیان


British and American ambassadors
مـذاکــرهء سفـرای انگليس و آمـريکا بـا دکتـر مصــدق


1- فرمان عزل دکتر مصدّق:
محمدرضا شاه می نویسد: «در 22 مرداد سال 1332، احکام انفصال مصدّق از مقام نخست وزیری و انتصاب سرلشگر زاهدی بجای وی را امضاء کردم و مأموریت خیلی دقیق ابلاغ احکام را به سرهنگ نعمت الله نصیری - فرمانده گارد شاهنشاهی- محوّل نمودم. شرح اتّفاقاتی که برای سرهنگ نصیری در انجام این مأموریت، پیش آمده بود، حکایتِ «سه تفنگدارِ» آلکساندر دوما را بیاد من می آوَرَد، با این تفاوت که داستانِ دوما، افسانه ای بیش نیست ولی ماجرای سرهنگ نصیری یکی از وقایع حقیقی تاریخ معاصر است.
پس از آنکه سرهنگ نصیری از رامسر به کاخ سعدآباد رسید، ابتداء عازم ابلاغ فرمان من به سرلشگر زاهدی گردید. باید این نکته را یادآور شوم که زاهدی از طرفداران نزدیک مصدّق و زمانی وزیر داخلهء دولت او بود و در اوایل دوران زمامداری رزم آراء، سِمتِ ریاست کل شهربانی را داشته و در انتخاب مجدّد مصدّق به نمایندگی مجلس، کوشش هاکرده بود. زاهدی در آن موقع در نزدیکی های تهران [مخفی] بود ولی جز چند تن از دوستان نزدیکش، کسی از محل اقامت وی - که هر روزه آن را عوض می کرد - اطلاع نداشت، زیرا او بی پروا از عملیّات بی رویّـــهء مصدّق انتقاد کرده بود و یکبار دستگیر شده و پس از آزادی، چون تأمین جانی نداشت، در مجلس متحصّن گردیده بود. پس از ترک تحصّن، ناگزیر بود در خفا بسر بَرَد.
سرهنگ نصیری با کمکِ واسطه های مختلف به سرلشگر زاهدی دسترسی یافته و فرمان مرا به وی ابلاغ نمود .... زاهدی به سرهنگ نصیری دستور داده بود که حتّی الامکان، فرمان را بدون واسطه به شخصِ مصدّق ابلاغ کند و رسید دریافت دارد تا نتواند بعداً وصول آنرا منکر شود. ضمناً خودِ من نیز قبلاً به نصیری تأکید کرده بودم مراقب باشد که هیچگونه آسیبی به مصدّق وارد نیاید». (مأموریت برای وطنم، ص 179)
این توصیه یا سفارش شاه - در توجّه به سلامتی مصدّق و آسیب نرساندن به وی - حقیقتی بوده که ما قبلاً نیز شاهد آن بودیم بطوریکه در ملاقات و گفتگو با سفیر آمریکا در ایران، شاه ضمن ردّ ِ کودتا علیه مصدّق، به هندرسون تأکید کرده بود:
« ... زندانی کردن مصدّق یا حتّی مرگ او به دست بلوائیان تهران، از مصدّق یک شهید خواهد ساخت و سرچشمهء دردسرهای جدّی در آینده خواهد شد» (گزارش هندرسون، بتاریخ 14 مه 1953= 24 اردیبهشت 1332، شمارهء تلگراف 1953-5/788.00)
بدین ترتیب، فرمان عزل مصدّق - که در تاریخ 22 مرداد امضاء شده بود - به علّت اختفاء سرلشگر زاهدی و عدم دسترسی به وی، دو روز بعد به او ابلاغ می شود و سپس - برای جلوگیری از اتلاف وقتِ بیشتر، در همان شبِ 24 مرداد، سرهنگ نصیری جهت ابلاغ فرمان شاه، به خانـهء دکتر مصدّق روانه می شود. ابلاغ فرمان شاه توسّط شخصِ سرهنگ نصیری، مُسلّماً به این علّت بوده تا اعتبار، اهمیّت و اصالت فرمان شاه به مصدّق یادآوری شود چرا که در آن هنگام - با توجّه به سفرِ تابستانهء شاه به «کلاردشت» (رامسر) - سرهنگ نصیری - بعنوان رئیس گارد سلطنتی- بیش از هر شخصِ دیگری به شاه، نزدیک و با او در ارتباط بود. از این گذشته،
- با توجّه به قطع رفت و آمدِ رجال سیاسیِ مخالف مصدّق در نزد شاه (طبق توافقنامهء 5 بهمن 1331)،
- با توجّه به قطع کامل رابطهء مصدّق با شاه پس از واقعــهء نهم اسفند،
- و با توجه به فقدان ارتباط سران مهّم جبهــهء ملّی با مصدّق،
به نظر می رسید که ابلاغ فرمان عزل مصدّق در طول روز - بارِ دیگر- باعث بسیج بلوائیان و موجب آشوب ها و آشفتگی ها گردد،.
این گمان، زمانی تقویت می شود که بیاد آوریم دکتر مصدّق چندی پیش از عزل ، در گفتگو با حسین مکّی و کریم سنجابی، اندیشه و ارادهء خود مبنی بر ردّ فرمان عزل خود را ابراز کرده بود. به روایت حسین مکّی:
« وقتی [از نزد شاه] برگشتم نزدِ مصدّق، به او گفتم: آقای دکتر مصدّق! این شخص [شاه] تا حالا مثلِ موم در دست شما بوده و هر چه گفتید انجام داده ... حالا چرا بودجــهء دربار را زدید؟ ... کاری نکنید که برود و با خارجی ها سازش کند و با یک کودتا شمار ا سرنگون کند ... [مصدّق] گفت: «آن کسی که بتواند کودتا کند، من با لگد او را بیرون می کنم»، همین مطلب را به دکتر مُعظّمی (رئیس مجلس) و همین طور به ذُکائی و یکی از وکلای دورهء چهاردهم و هفدهم هم گفته بود. آن وکیل به مصدّق گفته بود: آقا! احمد شاه [در تعطیلی بین مجلس سوم و چهارم] پنج رئیس الوزراء را عوض کرد ... این [محمدرضا شاه] که دیگر از او بدتر نیست. شما اگر مجلس را منحل کنید، مُسلّم بدانید که شما به سرنوشت رومانوف [خاندان سلطنتی روسیه] دچار خواهید شد. خلاصه، مصدّق اینقدر مغرور بود». (مکّی، ج1، صص 196-197؛ متینی، ص 348)
کریم سنجابی (حقوقدان و وزیر فرهنگ کابینــهء مصدّق) نیز به او یادآور شده بود:
- « ... اگر شما مجلس را ببندید، در غیاب آن، ممکن است با دو وضع مواجه شوید: یکی این که فرمان عزل شما از طرف شاه صادر بشود، دیگر این که با یک کودتا مواجه شوید، آن وقت چه می کنید؟
[مصدّق] گفت: « شاه، فرمان عزل مرا نمی تواند بدهد و بر فرض هم بدهد ما به او گوش نمی کنیم ...».
سنجابی - بعنوان یک حقوقدان برجسته - در پاسخ به این سئوال که آیا مطابق قانون اساسی، در غیاب مجلسین، شاه حقّ ِ صدورِ فرمان عزل نخست وزیر را دارد؟ پاسخ می دهد: [شاه حق صدور عزل نخست وزیر را] دارد! (سنجابی، ص 134-136؛ متینی، ص 354)
بدین ترتیب استنباط می شود که فرمان عزل مصدّق، حتّی اگر در وسط روز نیز به وی ابلاغ می شد، با امتناع و عدم اطاعت دکتر مصدّق روبرو می گردید.
2- وقوع کودتا
در روزهای 18، 19، 20، 21، 22، 23 و 24 مرداد، اخبار و شایعات گسترده ای مبنی بر احتمال «وقوع کودتا» در نشریات و روزنامه های هوادار مصدّق - و خصوصاً در نشریات مختلف حزب توده - منتشر شده بود بطوریکه روزنامهء «بسوی آینده» (وابسته به حزب توده) ضمن هشدارِ وقوع کودتا، حتّی اسامی فرماندهان و افسران کودتاگر را به تفصیل منتشر کرده بود. دکتر مصدّق نیز در این باره می گوید:
«در روزهای 19 و 20 مرداد، عده ای از اشخاصی که به منزل من می آمدند اظهار می نمودند که: دربار در خیال کودتاست. روز دوشنبه 22 مرداد، اخبارِ کودتا به حدّ ِ اِشباع رسیده بود.» (مصدّق در محکمهء نظامی، ج 1، ص 131).
دکتر مصدّق در گفتگو با کریم سنجابی مبنی بر امکان وقوع کودتا گفته بود:
-« اما، امکان کودتـا !، قدرت حکومت در دستِ ماست و خودمان از آن [کودتا] جلوگیری می کنیم» (سنجابی، ص 134-135؛ متینی، ص 354).

الف – آرایش نیروهای نظامی دکتر مصدّق:

بیشتر حکومت 28 ماهـهء دکتر مصدّق، تحت حکومت نظامی و مراقبت های شدید امنیّتی گذشت. دکتر مصدّق - بعنوان فرماندهء ارتش و وزیر دفاع - تمام نیروهای ارتشی و انتظامی و شهربانی و ژاندارمری را در اختیار داشت و رئیس ستاد ارتش (سرتیپ ریاحی) نیز منتخبِ دکتر مصدّق و هوادار و وفادار وی بود، در چنان شرایطی، از روزهای پیش، اقامتگاه دکتر مصدّق با امکانات دفاعی و امنیّتی، شدیداً محافظت می شد. از این گذشته، ده ها افسرِ عضو حزب توده در درون ارتش، در واقع، چشم و گوش دکتر مصدّق علیه هرگونه کودتا و تحرّکات نظامی بودند. (نگاه کنید به روایت بابک امیرخسروی، صص 524-534).
به روایت دکتر مصدّق:
- « من از رئیس ستاد ارتش [سرتیپ ریاحی] پرسیدم که در این باب [کودتا] چه اقدامی می کنند که کودتا صورت وقوع پیدا نکند؟ ایشان باز جواب دادند: تمام احتیاطات لازمه شده، جای نگرانی نیست ... چند مرتبه از آقای سرتیپ ریاحی رئیس ستاد سئوال کردم که وضعیّت خانـهء من در چه حالی است؟ ایشان گفتند: به هیچ وجه جای نگرانی نیست. شب ها در اوّلِ بعضی از خیابان ها که منتهی به خانـهء من می شد، کامیون در عرضِ جاده می گذارند که اگر جمعیّت ها رو به خانـهء من بیایند، دوچرخه سوارانِ مواظب، به قوای انتظامیّه اطلاع دهند [تا] آنها حاضر شوند و از خانهء من دفاع نمایند ... من به ایشان [سرتیپ ریاحی] گفتم که گذاردن کامیون در اوّلِ خیابان هائی که منتهی به منزل من می شوند، کارِ مفیدی نیست، اگر کودتائی صورت گیرد، تا قوّهء امدادی به خانـهء من برسد، عوامل کودتا آمده و کارِ خود را تمام کرده اند. این [شبِ 25 مرداد] از آن شب هایی نیست که شما به خانـهء من تانک نفرستید. این از آن شب هائی نیست که اگر تانک بفرستید، مردم از صدای تانک، ناراضی شوند. بنابراین لازم است در جلوی خانهء من به قدرِ کافی تانک و قوّهء دفاعیّه بگذارید که در صورت بروز کودتا، از من و خانـهء من دفاع کنند. آقای سرتیپ ریاحی با این نظر موافقت کردند و دستور فرستادنِ تانک را دادند که خود من [مصدّق] تانک ها را در منزل حس کردم. (مصدّق در محکمـهء نظامی، ج 1، صص 130-133).
در چنان شرایط دفاعی، طبیعی بود که اتومبیل حامل سرهنگ نصیری و 4- 5 افسر و کامیون سربازانِ همراهِ وی، نتوانند از میان تانک ها و ماشین ها و کامیون های مستقر در عرض خیابان های مُشرف به اقامتگاه مصدّق - بگذرند. لذا، اتومبیل حامل سرهنگ نصیری و 4- 5 افسر همراه وی در فاصله ای دور از خانـهء دکتر مصدّق، توسط افسر نگهبانِ اقامتگاهِ دکتر مصدّق (سرهنگ ممتاز) متوقّف می شود و سرهنگ نصیری پس از توضیحِ داشتن نامه ای از طرف اعلیحضرت، فرمان را به سرهنگ دفتری (از بستگان دکتر مصدّق و رئیس انتظامات اقامتگاه وی) تسلیم می کند (1). لحظاتی بعد، سرهنگ دفتری، رسیدِ فرمان شاه را به خط دکتر مصدّق به سرهنگ نصیری تحویل می دهد امّا ناگهان و بطور غیرمنتظره، سرهنگ نصیری بازداشت می شود و افسران و سربازانی که در فاصلــهء دور، منتظر بازگشت سرهنگ نصیری بودند، ازمحل، پراکنده و متواری می گردند.

ب - آرایش نیروی کودتاچیان:

ما ضمن ردّ ِ لاف و گزاف های کرمیت روزولت (فرماندهء اصلی عملیّات کودتا) در کتاب «ضد کودتا»، در بررسی گزارش ویلبر (Wilber)، یکی از مسئولین اصلی طرح کودتا (بخش هفتم مقاله) دیدیم:
1- سازمان سیا در آن زمان برای کمک به طرح ت.پ آژاکس، هیچ عامل نظامی در ایران نداشت و سرهنگ بازنشسته، عباس فرزانگان (افسر سابق مخابرات) نیز پیش از آن، در هیچ عملیّات نظامی شرکت نکرده بود و در مورد وقایع پیش رو، هیچ نمی دانست (تاریخچــهء عملیّات سرّی سیا برای سرنگونی مصدّق، متن انگلیسی، پیوستِ د، صفحــهء 3)
2- بر اساس طرح کودتا، سرلشگر زاهدی، فاقد هرگونه طرح دقیق یا سازمان و نفرات نظامی بود و هیچیک از افسران مذکور در طرح کودتا را نمی شناخت و لذا «نمی شد روی سرلشگر زاهدی، حساب کرد» (پیوستِ د، ص 3)
3- سرلشگر زاهدی تا ساعت 5/4 بعد از ظهر روز 28 مرداد، در یک خانـهء امنیّتی، مخفی بود (بخش 8، صفحــهء 69).
4- برخلاف پیش بینی های طرح - که شاه را کانون محوری عملیّات می دانست، در سراسرِ عملیّات، شاه از همکاری با طرّاحان کودتا خودداری کرد بطوریکه «فشارِ بی امان بر شاه» یا «کودتا بدون اطلاع یا موافقت شاه» ضرورت یافت (بخش 5، پیوستِ ب، صفحه 2؛ بخش 10، صفحــهء 88).
5- برخلاف پیش بینی های طرح، هیچیک از علمای معروف مذهبی (بروجردی و کاشانی) به درخواست طرّاحان کودتا، پاسخ مثبت ندادند. (بخش 10، صفحــهء 91).
6- و سرانجام، در آغاز عملیّات، معلوم شد که «همه چیز با اِشکال مواجه شده است» (بخش 7، صفحــهء 44)

با آنچه که گفته ایم: واقعــهء شب 25 مرداد را با هیچ معیاری نمی توان «کودتا» نامید چرا که: «کودتا، سرنگونی قدرت سیاسی حاکم از راه های غیرقانونی و توسط مداخلــهء قهرآمیز ارتش است» و دیدیم که در این شب، نه کوششی غیرقانونی صورت گرفته بود و نه از مداخلــهء قهرآمیز ارتش خبری بود!
ماتیسون (کاردار سفارت آمریکا در ایران) در 9 و 10 بامداد و 3 بعد از ظهر 25 مرداد 32 به وزارت امور خارجــهء آمریکا چنین گزارش داد:
« در ساعت 7 صبح، رادیو تهران اعلام نمود که دیشب کودتائی علیه دولت مصدّق صورت گرفته که دولت [مصدّق] با موفقیّت آن را خُنثی نموده است. اطلاعاتی که همزمان به سفارت رسید مؤیّد این واقعیّت است که دولت [مصدّق] اوضاع را در اختیار دارد ... شایعاتِ رایج که از منابع گوناگون به سفارت رسیده، حاکی از آن است که کودتای ادعا شده، از سوی دولت [مصدّق] هدایت شده است. استدلالِ پُشت سرِ این برداشت عمومی اینست که این عمل به مصدّق، بهانــهء لازم را برای دست زدن به اقدام علیه شاه می دهد».
ماتیسون افزود:
« در اواخر ساعات صبح امروز [16 – اوت = 25 مرداد 32) خبرنگاران آسوشیتدپرس و نیویورک تایمز به درخواست پسر تیمسار زاهدی برای مصاحبه به تپه های شمال تهران رفتند. فضل الله زاهدی حضور نداشت، ولی پسرِ او فرمان امضاء شده از سوی شاه را به خبرنگاران ارائـــه داد و فتوکپی هائی از آن را میان خبرنگاران پخش کرد».
ماتیسون، پس از ذکر محتوای فرمان شاه در انتصاب سرلشگر زاهدی به نخست وزیری تأکید کرد:
«مترجم سفارت [علی پاشا صالح، برادر الهیار صالح؟] که به علّت کار و مشاغل قبلی، به خوبی امضاء شاه را می شناخت، هنگامی که فتوکپی فرمان را دید، صحّت و اصالت امضاء شاه را تائیــد نمــود
پس از دستگیری نصیری و اعلام خبر «وقوع کودتا» از رادیو تهران، شاه به همراه ملکه ثریا از رامسر به بغداد پرواز کرد و از آنجا به رُم عزیمت نمود. شاه به محض ورود به بغداد، در ساعت 5/9 شبِ 25 مرداد، در ملاقات با «برتون بِری» (Burton Berry) سفیر آمریکا اظهار داشت:
« ... در هفته های اخیر، وی [شاه] بیش از پیش فکر می کرده که بایستی علیه مصدّق دست به اقدام بزند زیرا مصدّق در نقض قانون اساسی گستاخ تر شده بود. بنابراین، وقتی که دو هفته پیش به وی [شاه] پیشنهاد شد که هدایت یک کودتای نظامی را بر عهده بگیرد پذیرفت با این وصف با مطالعــهء بیشتر، تصمیم گرفت دست به اقدامی زَنـَد که در چارچوب اختیارات وی در قانون اساسی باشد نه مبادرت به یک کودتا، بدین سبب تصمیم گرفت تا سرلشگر زاهدی را به عنوان نخست وزیر به جای مصدّق منصوب نماید ...». (تلگرافِ 17 - اوت 1953، به شمارهء 788.00/8-1753)
خبرگزاری رویتر گزارش داد:
«پادشاه ایران فقط موقعی حاضر است به ایران مراجعت کند که مصدّق از او متابعت کند و امور کشور را به سرلشگر فضل الله زاهدی - که از طرف شاه به نخست وزیری منصوب شده است - واگذار نماید. پادشاه ایران استعفاء نداده و قصد استعفا دادن هم ندارد. محافل مُطّلع در بغداد اظهار می کنند که سرلشگر زاهدی، کودتا نکرده بلکه فقط فرمان عزل دکتر مصدّق را - که شاه ایران چهار روز قبل صادر کرده بود – به او ابلاغ نموده است» (موّحد، ج 2، ص 817).
در 18 اوت (27 مرداد 32) دکتر مصدّق در پاسخ به پرسش هندرسون (سفیر آمریکا در ایران) دربارهء فرمان شاه مبنی بر عزل وی؛ تأکید کرد که: «هیچگاه چنین فرمانی را ندیده و اگر هم دیده بود، هیچ تفاوتی نمی کرد. موضع وی (مصدّق) از مدّت ها پیش این بوده که اختیارات شاه تنها ماهیّت تشریفاتی داشته و شاه حق نداشت به مسئولیّت شخصیِ خود، فرمان صادر کند و دستور تغییر دولت را بدهد» ... درحالیکه دیدیم که در فاصلــهء تعطیلی مجلس سوم و چهارم، احمدشاه قاجار (پادشاه محبوب دکتر مصدّق) 14 بار، فرمان نخست وزیری بنام 12 تن صادر کرده بود و نیز شخصِ مصدّق - با تحصّن در دربار، از محمدرضا شاه، خواستار عـزل ساعــد مراغــه ای در غیاب مجلس بسال 1328 شده بود!
از این گذشته، مصدّق در کتاب «خاطرات و تأمّلاتِ» (ص 293)، ضمن اعتراف به دیدن و دریافت فرمان عزل خود، تأکید کرده است که بخاطر «هدف ملّت ایران» .... استقامت کردم و فرمان عزل را اجراء ننمودم».
محمدعلی موحّد - با علاقه و احترامِ عمیق به دکتر مصدّق - می نویسد:
« این مطالب را دکتر مصدّق درمقام تأکید به گناه شاه در امضای دستخط عزل، به قلم آورده است، امّا رعایت انصاف را باید گفت که شاه، صدور فرمانِ عزل را وقتی پذیرفت که کاملاً روشن بود که او - بخواهد یا نخواهد - آمریکا و بریتانیا تصمیم قطعی به رهائی از دست مصدّق گرفته اند و آن را به انجام خواهند رسانید. در مرور بر گزارش های رسمی دیدیم که تصمیم بر آن بود که نقشــهء کودتا حتّی بدون اطلاع شاه به اجراء گذاشته شود». (موحّد، ج 2، ص 871).
ادامــــــه دارد

بخش آینده: 28 مرداد 32؛ کودتا؟ یا خیزشِ خودجوش مردم؟

[+]mirfetros.com


زیرنویس:
1- این سرهنگ دفتری با سرتیپ محمد دفتری (خواهرزادهء دکتر مصدّق که در 28 مرداد در کنار نیروهای مخالف مصدّق قرار گرفت)، تفاوت دارد.

!+!+!+!+!+!+!
ميـز گردی با شما - صـدای آمريکا - بيژن فـرهــودی تأثيرات ۲۸ مرداد بر زندگی سياسی ايـران - دکتر هوشنگ نهاوندی و دکتر حميد اکبری [+]


Labels: , , , ,

Friday, August 17, 2007

دکتـر مـصــدّق - 1/15


دکتر محمّد مصدّق؛ آسیب شناسی یک شکست

علی میرفطروس

(بخش پـانـزدهُـم)


طـرح کودتا و فرمان عــزل مصدّق (1)


* به قول همهء محقّقان معتبر: «شاه تا آخرین لحظه، اقدامی جدّی در اجرای طرح کودتا علیه مصدّق انجام نداد».

* دو رویدادِ بسیار مهّم، زمینه را به زیان طـرح کودتا و به نفع پیشنهاد شاه – مبنی بر برکناری مصدّق از طریق قانونی- تقویت کرد.

* مصدّق – بعنوان یک «پیشوا» و کسی که در مبارزه با دولت انگلیس «قهرمان ملل شرق» نامیده شده بود – نمی خواست که آسان تسلیم شرایط شود و چه بسا که همانند همهء قهرمانان، می خواست تا با غرور و عظمت طلبی، در جدال با دشمنی بزرگ تر از خویش (نه سرلشگر زاهدی) تسلیم گردد.

* * *
اشـاره:
«دکتر محمد مصدّق: آسیب شناسی یک شکست»
، بخشی از کتابی است که بهمین نام بزودی منتشر خواهد شد. این مقاله - در واقع- بخشی از تأمّلات نویسنده در آسیب شناسی سیاسی - فرهنگی ما از انقلاب مشروطیّت تا انقلاب اسلامی 57 می باشد.
به نظر نویسنده، دکتر محمد مصدّق، پُل انتقال یا ارتباط تجربیّات تاریخی ملّت ما از انقلاب مشروطیّت به انقلاب اسلامی است، هم از این روست که پرداختن به عقاید و عملکردهای سیاسی دکتر مصدّق می تواند به ما - برای درک علل و عواملِ تاریخی شکست ما در استقرار آزادی و جامعهء مدنی - کمک و یاری نماید.
مفهوم «آسیب شناسی» - اساساً - ناظر بر ضعف ها و نارسائی ها و اشتباهات است، از این رو، نویسنده ضمن احترام عمیق به شخصیّت های ممتاز تاریخ معاصر ایران، در تحلیل خود، از مدح و ثناهای رایج سیاسی پرهیز کرده است.

* * *
اینک ما، در آستانهء رویدادهای 25 تا 28 مرداد 32 قرار داریم، رویدادهائی که پس از گذشت 50 سال، سایه سنگین آن ها، هنوز نیز بر روان و فرهنگ سیاسی ما احساس می شود و چه بسا در تصمیم ها و موضع گیری های روشنفکران و رهبران سیاسی ما تأثیری قاطع داشته و دارد.
چنانکه در بخش هشتم دیدیم، شاه تا آستانهء مرداد ماه 32 ادامهء حکومت مصدّق را به هرگونه انتخاب یا انتصاب شخص دیگری ترجیح می داد و اساساً خواهان برکناری مصدّق از طریق پارلمان یا به شیوهء قانونی بود. چند ماه پیش از 28 مرداد 32، تغییرات عمیق در پشتیبانی از مصدّق و شکاف و انشعاب در میان رهبران جبههء ملّی باعث شده بود تا عناصر اصلی جبههء ملّی بتدریج به صفِ مخالفان مصدّق بپیوندند بطوری که عبدالحسین حائری زاده (از نخستین پیشگامان و بنیانگذاران جبههء ملّی) در آستانهء 28 مرداد 32، در نامه ای به دبیر کل سازمان ملل، دکتر مصدّق را به پایمال کردن اعلامیّهء حقوق بشر متهم نمود که «هیچگونه آزادی عمل و عقیده ای برای هیچ کس باقی نگذاشته و در سایهء قدرت پلیسی و نظامی، مخالفین خود را زندانی و مطبوعات آزاد را توقیف کرده است» (روزنامهء اطلاعات، 18 مرداد 1332). فروریزی نیروهای جبههء ملّی، فرصت مناسبی برای قدرت نمائی حزب توده بود، تظاهرات عظیم و توانمند حزب توده در سالگرد 30 تیر، این حزب را به مثابهء قوی ترین، متشکّل ترین و گُسترده ترین سازمان سیاسی ایران نشان داده بود.
دولت آیزنهاور- در تقابل با سیاست های دولت انگلیس- هنوز معتقد به حمایت از مصدّق بود بطوریکه در آغاز زمامداری خود تصمیم داشت تا با اعطای یک وام یکصدمیلیون دلاری به مصدّق، دولت وی را از بحران و سقوط، رهائی بخشد، امّا ردّ آخرین پیشنهادات آمریکا و انگلیس، انشعاب ها و تفرقه های گسترده در بین نیروهای جبههء ملّی و خصوصاً قدرت نمائی های روزافزون حزب توده و مماشات دکتر مصدّق با این حزب غیرقانونی، باعث گردید تا دولت آمریکا در هراس از استیلای «وحشت سرخ بر ایران»، سرانجام به مواضع دولت انگلیس نزدیک شود و «عملیّات چکمه» (Operation Boot) را مورد توجه قرار دهد.
بر اساس گزارش «وود هاوس (Woodhouse)، طرّاح انگلیسی «عملیّات چکمه»: «تا ژوئيهء 1953 (تیرماه 1332) نه تنها دولت آمریکا بلکه دولت انگلیس نیز برای سرنگونی دولت مصدّق دچار شک و تردید بود تا اینکه با بیماری «ایدن» (Eden) وزیر خارجهء انگلیس، چرچیل بعنوان مسئول و ناظر طرح، دستور آغاز «عملیّات چکمه» را صادر کرد (ماجراجوئی های مخاطره آمیز، وودهاس، صص 126-125، متن انگلیسی)
در مذاکرات متعدّد بین هیأت انگلیسی (به ریاست وودهاوس) با جان فوستر دالس (Jahn Foster Dulles) وزیر خارجهء جدید آمریکا، و برادرش، آلن دالس (Allen Dulles) رئیس جدید سازمان سیا، سرانجام دولت آمریکا نظرِ انگلیسی ها مبنی بر خطر استیلای حزب توده (با صدها عضو و هوادار در ارکان ارتش ایران) را پذیرفت و ضمن تصویب طرح «ت.پ. آژاکس» (بجای طرح عملیّات چکمه)، کرمیت روزولت را بفرماندهی عملیّات برگزید و در واقع، دولت انگلیس را در حاشیهء این عملیّات قرار داد. بدین ترتیب: هدف اساسی طرحِ «ت. پ. آژاکس»، پاکسازی ایران از حزب توده بود و پیشوند «T.P» اشارهء اختصاری به حزب توده (Tudeh Party) و AJAX نیز نام یک مادّهء پاک کنندهء خانگی بود که هنوز نیز رایج و معروف است. با اینحال - چنانکه گفتیم- اجرای طرح آمریکا و انگلیس با یک مشکل اساسی روبرو بود: مخالفت شاه با کودتا!
با توجّه به اینکه عملیّات «ت. پ. آژاکس» اوّلین تجربهء سازمان نوپای سیا در یک کشور خارجی بود، ما، در نقد طرح عملیّات «ت. پ. آژاکس» (بخش هفتم) نشان داده ایم که این طرح، بیشتر به یک ماجراجوئی سیاسی و عملیّات ساده لوحانه و خیالپردازانه شبیه بوده تا به یک طرح واقعی و نظامی و بهمین دلیل، بقول طرّاحان عملیّات: «در آغاز عملیّات، معلوم شد که همه چیز به اِشکال برخورد کرده است». (ویلبر، تاریخچهء عملیّات سرّی سیا برای سرنگونی مصدّق، متن انگلیسی، ضمیمهء ب، ص 10).
از این گذشته، مخالفت آشکار و پایدار شاه با طرح کودتا، عملاً طرح آمریکا و انگلیس را با بُن بست روبرو ساخته بود بطوریکه به قول همهء محقّقان معتبر (مانند گازیورسکی، فخرالدین عظیمی، محمد علی موّحد و دیگران): «شاه تا آخرین لحظه، اقدامی جدّی در اجرای طرح کودتا علیه مصدّق انجام نــداد.» و حتّی ملاقات خصوصی ژنرال شوارتسکُف و کرمیت روزولت با شاه نیز در جلب موافقت وی بی نتیجه ماند بطوریکه « مسئولین کودتا تصمیم گرفتند تا کودتا را بدون موافقت شاه انجام دهند یا شاه را بطور غیرداوطلبانه با اقدام (کودتا) مرتبط کنند تا به همان نتیجه ای برسند که شاه گویا در عملیّات، مشارکتِ فعّال داشته است» (ویلبر، بخش 7، ص 44).
محمدعلی موحّد نیز – به درستی- می نویسد:
«شاه، حتّی در آن ایّام که تیرگی روابط او و مصدّق به بالاترین درجه رسیده بود، با روی کار آوردن زاهدی از راه کودتای نظامی مخالفت می نمود و حل مسئلــهء نفت را به دستِ مصدّق، ترجیح می داد. شاه به هیچ وجه دلِ خوشی از دکتر مصدّق نداشت و برای برکناری او دقیقه شماری می کرد، امّا، چنین می اندیشید که با اقدام به کودتا، یک بار که رسم شد، تاج و تخت او همواره در معرض تهدید قرار خواهد گرفت» (موحّد، ج 2، ص 955).
در این میان دو رویداد بسیار مهم، زمینه را به زیان طـرح کودتا و به نفع پیشنهاد شاه - مبنی بر برکناری مصدّق از طریق قانونی - تقویت کرد:
1- چاپ غیرقانونی 312 میلیون تومان اسکناس محرمانه توسط دکتر مصدّق و احتمال استیضاح وی توسط نمایندگان مجلس (خصوصاً حسین مکّی).
2- انجام رفراندوم نمایشی و انحلال مجلس توسط دکتر مصدّق با وجود مخالفتِ بسیاری از یاران نزدیک او.
اصل 46 متمّم قانون اساسی صراحت داشت که «عزل و نصب وزراء به موجب فرمان همایون پادشاه است» و روشن است که این اصل - اساساً - ناظر بر عزل و نصب وزراء در غیاب مجلس بود. عزل وزیران توسط شاه، ضمن اینکه در متمّم قانون اساسی پیش بینی شده بود، مسبوق به سابقه نیز بود بطوریکه در زمان احمد شاه قاجار- که مورد احترام عمیق دکتر مصدّق بود - در فاصلهء تعطیل مجلسِ سوم و افتتاح مجلسِ چهارم، 14 بار فرمان نخست وزیری بنام 12 تن صادر شد که مورد تأئید و احترام مصدّق نیز بود (نگاه کنید به: عاقلی، صص 108-154؛ متینی، ص 363).
نمونهء دیگر: درخواست دکتر مصدّق از محمدرضا شاه و تحصّن وی و یارانش در دربار برای عزل ساعد مراغه ای در غیاب مجلس بسال 1328 بود. مصدّق در نامه ای به وزیر دربار (عبدالحسین هژیر) تأکید کرده بود که: «غرضِ عُمده از تحصّن این بود که در این دورهء فترت – که تعیین نخست وزیر محتاج به تمایل مجلس نیست، [اعلیحضرت] دولتی را روی کار بیاورند که وجههء نظر خود را فقط حفظ مصالح سلطنت و ملّت قرار دهد ...» (شمشیری، صص 49-50، به نقل از روزنامهء شاهد، شمارهء 28، مورّخ 27 مهرماه 1328).
انحلال مجلس، بهترین فرصت قانونی را برای شاه فراهم ساخت تا طبق اصل 46 متمّم قانون اساسی، ضمن عزل مصدّق از نخست وزیری، سرلشگر زاهدی را به جای وی منصوب نماید. 2 روز پس از انجام رفراندوم، آیزنهاور نیز پیروزی مصدّق در این رفراندوم را «مرهون کمک حزب کمونیست ایران» دانست و آن را برای آمریکا، «شوم و خطرناک» نامیده بود (موحّد، ج 2، صص 776-777).
بنابراین: با توجّه به مخالفت های پایدار شاه با کودتا و با توجّه به انحلال مجلس توسط مصدّق، سرانجام، عملیّات سازمان سیا، به برکناری قانونی و مسالمت آمیز مصدّق توسط شاه، تغییر یافت و بر این اساس، شاه ضمن امضاء فرمان عزل مصدّق، در فرمان دیگری، سرلشگر زاهدی را به نخست وزیری منصوب کرد.



فـرمـان انتصـاب سـرلشگـر زاهـدی بـه نخست وزيـری


در شنبه شبِ 24 مرداد ماه، سرهنگ نصیری (فرماندهء گارد شاهنشاهی در کاخ سعدآباد) پس از سخنرانی برای افسران گارد سلطنتی، به باغشاه رفته و ضمن سخنرانی، افسران را از عزل مصدّق و نخست وزیری سرلشگر زاهدی آگاه ساخت و سپس در نیمه شب - در حمایت 4-5 افسر و گروهی سرباز، برای ابلاغ فرمان عزل مصدّق بسوی اقامتگاهِ وی می رود ولی به علّت حجم تدابیر و تدارکات امنیّتی در اطراف خانة مصدّق، نصیری – بی آنکه بتواند وارد اقامتگاه مصدّق شود – فرمان عزل را توسط فرماندة انتظامات اقامتگاه، به مصدّق تسلیم می کند. دکتر مصدّق پس از ملاحظهء فرمان عزل خود، در یک جمله، رسیدِ فرمان شاه را اعلام می کند: «دستخط اعلیحضرت همایونی رسید»، امّا ناگهان سرهنگ نصیری توسط گارد محافظ دکتر مصدّق توقیف می شود و این در شرایطی بود که بدستور نخست وزیر جدید (سرلشگر زاهدی) عده ای از افسران، دکتر فاطمی (سخنگوی پُرشور دولت مصدّق)، مهندس زیرک زاده و مهندس حق شناس را در خانه های شان دستگیر و به کاخ سعدآباد منتقل می کنند، امّا برخورد با سرتیپ ریاحی (رئیس ستاد ارتش مصدّق) – برای تحویل گرفتنِ پُست ستاد ارتش- به علّت عزیمت وی از خانه به سوی اقامتگاه دکتر مصدّق و ستاد ارتش بی نتیجه ماند.



nassi

سـرهنـگ نصيـری فـرمـان عـزل مصّـدق را بـه خبـرنـگاران نشـان می دهــد


مصدّق می توانست با قبول فرمان عزل خود از طرف شاه، بر بحران های سیاسی - اجتماعی موجود، نقطهء پایان بگذارد، امّا گوئی که او با شعارِ «جنگ! جنگ تا پیروزی» می خواست به هدف های خویش نائل شود. بقول هندرسون: «او هرج و مرج و انقلاب را بر آنچه که تسلیم به انگلیس تلقّی می کرد، ترجیح می داد» و یا شاید - همانگونه که مصدّق گفته بود - با اعتقاد به «الهام غیبی و توصیهء آن شخصِ نورانی در ملّی کردن صنعت نفت»، می خواست تا مرزِ شهادت طلبی و ایثار، پیش رَوَد.
« با این که صلاح و صرفهء شخصی من در این بود که آن [فرمان عزل] را بهانه قرار دهم و دست از کار بکَـشَم، نظر به این که کناره جوئیِ من از کار سبب می شد هدف ملّت ایران از بین برَوَد، استقامت کردم و آن [فرمان عزل] را اجرا ننمودم» (خاطرات و تأمّلات، ص 293)
توقیف سرهنگ نصیری و امتناع دکتر مصدّق از اجرای فرمان شاه و دستگیری دکتر حسین فاطمی – که با سرلشگر زاهدی دشمنی ِ دیرینه داشت - عملاً رَوَندِ انتقال یا جابجائی مسالمت آمیز ِ قدرت از دکتر مصدّق به سرلشگر زاهدی را مختل ساخت.
دکتر مصدّق - که قبلاً برای تعقیب و دستگیری سرلشگر زاهدی، بسیار کوشیده بود - اینک او را در هیأت نخست وزیری می دید که چه بسا برای تخلّفاتش (از جمله چاپ 312 میلیون تومان اسکناس محرمانه) وی را به محاکمه می کشید، و این امر در گمان مصدّق، برباد رفتنِ آن «وجاهت ملّی» و اعتباری بود که مصدّق حدود نیم قرن برای آن تلاش کرده بود.
از این گذشته، مصدّق- بعنوان یک «پیشوا» و کسی که در مبارزه با دولت انگلیس «قهرمان ملل شرق» نامیده شده بود - نمی خواست که آسان، تسلیم شرایط شود و چه بسا که همانند همهء قهرمانان، می خواست تا با غرور و عظمت طلبی، در جدال با دشمنی بزرگ تر از خویش (نه سرلشگر زاهدی) تسلیم گردد، به عبارت دیگر: دکتر مصدّق که در 50 سال زندگی سیاسی خود شخصیّت های برجسته ای مانند قوام السلطنه را «مات» کرده بود، اینک نمی خواست که به وزیر کشور سابق خود - سرلشگر زاهدی- ببازد. آخرین سخنان مصدّق بهنگام محاصره – در 28 مرداد 32 – بسیار پُرمعنا است:
«دکتر صدیقی تعریف می کرد وقتی خانهء دکتر مصدّق را غارت کردند، وی به اتّفاق دکتر مصدّق و دکتر شایگان می روند از دیوار بالا، روی پشت بام همسایه در گوشه ای می نشینند. دکتر شایگان می گوید: «بد شد!». مصدّق یک مرتبه از جا می پـَرَد و می گوید: چی بد شد؟ بایستیم این اراذل و اوباش ما را در مجلس ساقط کنند؟ در حالی که حالا دو اَبـَرقدرت ما را ساقط کردند، خیلی هم خوب شد، چی چی بد شد؟!» (متینی، صص 374-375، به نقل از: نراقی، صص 191-192).
این ها مسائل انسانی، روانشناختی و شخصیّتی هستند که بد یا خوب، در آن دلِ شب و در شرایطی که بسیاری از یاران مصدّق از او جدا شده بودند، می توانستند در روح و روان دکتر مصدّق تأثیر داشته باشند.
در هر حال، دکتر مصدّق - برخلاف اصل 61 متمّم قانون اساسی- (1)، ضمن پنهان کردن فرمان عزل خویش از وزیران کابینه اش یا بی آنکه کمترین سخنی در این باره ابراز نماید، در بامداد 25 مرداد 32 در اقدامی عَصَبی و شتابزده، از طریق رادیو تهران حوادث شب گذشته را «کودتای نافرجام نظامیِ افسران گاردِ شاهنشاهی» اعلام کرد. (2)

ادامــــــــه دارد

بخش آینده: طرح کودتا و فرمان عزل مصدّق (2)

[+]mirfetros.com


زیرنویس هـا:
1- اصل 61 متمّم قانون اساسی: «وزرا، علاوه بر اینکه به تنهائی مسئول مشاغل مختصّهء وزارت خود هستند، به هیأتِ اتفاق نیز در کلیات امور، در مقابل مجلسین، مسئول و ضامنِ اَعمال یکدیگرند».
2- برای آگاهی از اعلامیهء دولت مصدّق در بامداد 25 مرداد 32 نگاه کنید به: موحّد، ج 2، صص 809- 810


!+!+!+!+!+!+!




مغـلـطــه يـک نقــد - عـلامــه مجلسی بهـرام مشيـری
روشنگــری يـک مغـلـطــه - بهـروز صوراسـرافيـل
ببينيــد و داوری کنيــد






Labels: , , , ,

Tuesday, August 14, 2007

مشـروطـيت 2


تـأمـُـلاتی دربارهء جنبش مشروطیّت *

عـلـی ميـرفطـروس

بخش دوّم



* روشنفکران عصر مشروطیّت و دوران رضا شاه، در پی ِ نوسازی و مهندسی اجتماعی بودند، در حـالیکه روشنفکـران عصر محمدرضا شـاه - عموماً - در پی ِ ویـرانی و سرنگونی بودند.

* آن تضادهـائی کـه قـرار بود در جنبش مشروطیّت حـل و فصـل شـونـد، بعنـوان «استخوان لای زخم» در انقلاب 57 به ما به ارث رسیدند.

* رواج اندیشه های تجدّدسـتیز و خِـرَدگریـز روشنفکرانی مانند جلال آل احمد و دکتر علی شـریعتی و سلطــهء ایدئولوژی هـای خونفشان انقلابی، بـر مشکلات نظری ِ تحقّق جامعـــهء مدنی در ایران افزود.

از انقلاب مشروطیّت به انقلاب اسلامی!


استقرار جامعــهء مدنی، جنبش مشروطه خواهی و حکومت قانون در اروپا از یکطرف با رشد مناسبات شهرنشینی و رونق بازرگانی و تجارت و علم و دانش همراه بوده و از طرف دیگر، این امر، حاصل پیکار علیه حاکمیت سیاسی و فرهنگی کلیسا و محصول نوعی رفرم دینی بود. در حالیکه نهضت مشروطیت - اساساً - یک جنبش روشنفکری بود و پایگاه توده ای چندانی نداشت. به عبارت دیگر: ادغام اقتصاد روستایی در اقتصاد شهری، عدم رشد بازرگانی و تجارت، وجود یک بورژوازی دلاّل و ترسو، فقدان یک طبقــهء متوسط شهری قدرتمند که آگاه و حامی شعارهای اساسی جنبش باشد و همچنین، استسلام (اسلامی کردن) مفاهیم غربی، التقاط مذهب با مقولات عُرفی و نیز درگیری ها و اختلافات موجود میان مشروطه طلبان تندرو، و نیروهای معتدل، جنبش مشروطه خواهی را شدیداً آسیب پذیر می ساخت. بهمین جهت، بعضی از روحانیون دوراندیش و خصوصاً درباریان و عوامل ضد مشروطه، خیلی زود، لباس مشروطه خواهی پوشیدند و بسیاری از مواضع و مقامات مهم (مانند مجلس، دادگستری و نظمیه) را در اختیار گرفتند. قانون اساسی مشروطیت - در واقع - حاصل مصالحــهء نیروهای لائیک با روحانیت حاکم بود. بدین ترتیب، آن تضادهایی که قرار بود در جنبش مشروطیت حل و فصل شوند، بعنوان « استخوان لای زخم» به ما - در انقلاب 57 - به ارث رسیدند. بنظر من، دعواها و کشمکش هایی که اینک در جامعــهء ایران بین روحانیت محافظه کار سُنّتی و نیروهای لائیک (چه مذهبی و چه غیرمذهبی) در جریان است، ادامــهء همان دعواها و تضادهای جنبش مشروطیت است که بخاطر ضعف ها و محدودیت هایی که گفتم، پنهان و ناتمام مانده بود.
متأسفانه در دهه های گذشته، مشروطیت برای جامعــهء روشنفکری ایران به هیچ وجه مورد عنایت و اعتبار نبود بلکه در طی دهه های گذشته (خصوصاً از دوران رضاشاه تا انقلاب 57) برای اکثریت قریب به اتفاق رهبران و روشنفکران و احزاب و سازمان های سیاسی ما، ایدئولوژی های فریبا (چه دینی و چه لنینی) مرجع و معیار در ارزیابی های سیاسی - اجتماعی بودند. بهمین جهت، مشروطیت و مبانی فکری و فرهنگی آن، در واقع جزو «مُحرّمات» یا «ممنوعه» ها بود و اگر بدانیم که رژیم رضاشاه و محمدرضاشاه نیز با نام «سلطنت مشروطه» تعریف می شد، آنگاه نزدیک شدن به این «مُحرّمات» و «ممنوعه ها»، انگ «سلطنت طلبی» را برای دوستداران مشروطیت بهمراه داشت. بنابراین: با توجه به خصلت انقلابی ایدئولوژی های رایج، طبیعی بود که خصلت اصلاح طلبانه اندیشــهء مشروطیت برای بیشتر رهبران سیاسی و روشنفکران ما، مطرود و مردود باشد.

روشنفـکــران

در یک نمای کُلّی: بعد از انقلاب مشروطیّت و خصوصاً از دوران رضاشاه تا انقلاب 57، ما شاهد پیدایش سه دسته روشنفکر بودیم:

دستــهء اول: روشنفکرانی که با تکیه بر تاریخ و فرهنگ ایران، اصلاحات فرهنگی و سیاست های آموزشی و تربیتی و تحوّلات آرام اجتماعی را مدّ نظر داشتند. این دسته از روشنفکران که در واقع فرزندان بلافصل روشنفکران عصر مشروطه (مانند: آخوندزاده، میرزا آقاخان کرمانی و میرزا ملکم خان) بودند، ضمن حمایت پنهان و آشکار از اصلاحات رضاشاه جهت نوسازی، ایجاد امنیّت ملّی و استقرار نهادهای مدنی در جامعه، در واقع هستــهء فکری ناسیونالیسم دوران رضاشاه را تشکیل می دادند.
روشنفکرانی مانند:


Mohammad Ali Foroughi
محمدعلی فروغی (ذکاءالملک) ، مشیرالدولــهء پیرنیا، محمود افشار، ابراهیم پورداوود، عباس اقبال، سعید نفیسی، احمد کسروی، عارف قزوینی، علی دشتی، ملک الشعراء بهار ... و هستــهء نویسندگان نشریــهء «ایرانشهر» و «کاوه» (در برلین آلمان) یعنی: کاظم زادهء ایرانشهر، رضازادهء شفق و سید حسن تقی زاده ...

دستــهء دوم: روشنفکرانی که تحت تأثیر انقلاب شوروی، خواستار تغییرات انقلابی و سوسیالیستی در ایران بودند. این دسته از روشنفکران، که در واقع فرزندان فکری کمونیست های عصر مشروطه (مانند حیدرخان عمواوغلی، احسان الله خان و سلطان زاده) بودند، بدون توجه به محدودیت های تاریخی و ظرفیت های فرهنگی مردم و بدون آگاهی از ضرورت ها و اولویّت های اساسی جامعـهء ایران، با تشکیل گروه «53 نفر» و بعد «حزب تودهء ایران» به مخالفت با رضاشاه و اصلاحات اجتماعی او پرداختند.
حزب توده که در آغاز، محفلی از فئودال زاده های تحصیل کرده اروپا بود - ضمن آرزوی تحقّق ساختمان سوسیالیستی در ایران، تحت تعالیم و توصیه های استالین، مبارزات سیاسی را، ابتدائاً از زاویــهء مبارزه با امپریالیسم جهانی (به سرکردگی انگلیس و بعد آمریکا) آغاز کرد. انترناسیونالیسم حزب توده (که در خدمت مصالح و منافع دولت شوروی بود) در واقع بر ضد ناسیونالیسم دورهء رضاشاه بود و اگر چه بر اساس تحلیل های اوّلیــهء کمینترن، رضا شاه بعنوان «نمایندهء بورژوازی پیشرو ایران» بشمار می آمد، اما بزودی مبارزه با حکومت رضاشاه و مخالفت با رژیم بورژوائی او، سرشت و سرنوشت سیاسی روشنفکران چپ ایران را تعیین کرد. حزب توده – که از انسجام ایدئولوژیک و حمایت مالی و تدارکاتی دولت شوروی (و خصوصاً استالین) برخوردار بود و با همین امکانات، در جامعــهء ایران «افکار عمومی» می ساخت، بتدریج به جریان مسلط سیاسی و روشنفکری ایران تبدیل شد و از این تاریخ، جریان اصیل و ملّی روشنفکری ایران در هجوم تبلیغات حزب توده، خاموش و فراموش گردید.

دستــهء سوم: با واقعــهء «سیاهکل» (اسفند 49) دوران جدیدی در تاریخ روشنفکری ایران بوجود آمد که نه غنای فرهنگی روشنفکران عصر مشروطیّت را داشت و نه مجهّز به آگاهی های مارکسیستی - کمونیستی حزب توده بود.


Bijan Jazani
سياهکل: اثر بيژن جزنی


«مبارزهء مسلّحانه: هم استراتژی، هم تاکتیک» در واقع تیر خلاصی بود بر پیکر نیمه جان اندیشه و تعقّل سیاسی در ایران ... انهدام گرائی، شهادت طلبی، فقرپرستی، تحقیر کتاب و فرهنگ و هنر، مطلق کردن استبداد سیاسی رژیم و نفی امکان هرگونه مبارزهء صنفی و دموکراتیک، بن بست سیاسی ایران را عمیق تر ساخت ... دیگر، همه بجای اندیشیدن «نقل قول» می کردند. سلاح فرهنگبه چاهِ ویلِ فرهنگ سلاح سقوط کردو فولکلور مذهبی ِ خون و شهادت، دلیل بر حقانیّت مبارزه و جایگزین خِرَد سیاسی گردید و «شهید، قلب تاریخ» شد ... در این زمان، حتی گروه مارکسیستی معروفی مانند گروه «جزنی - ضیا ظریفی» که تأمّلی در تاریخ و فرهنگ ایران داشتند – بوسیلــهء منادیان افراطی مبارزهء مسلحانه، مدت ها تکفیر و تحریم شدند. به این اعتبار، در این دوران، ما به اندازهء بیسوادهای مان «روشنفکر» داشتیم و رهبری سیاسی، دیگر نه احتیاجی به تجربــهء سیاسی داشت و نه نیازی به آگاهی ها و تحصیلات دانشگاهی. صلاحیّت رهبران سیاسی، تنها با معیار «شکنجه و زندان» ارزیابی می شد.

تأکید بر عدالت خواهی و فلسفــهء شهادت باعث همدلی روشنفکران مارکسیست و شیعی (مجاهدین و هواداران شریعتی) گردید، شعار «فدائی - مجاهد پیوندتان مبارک!» در واقع، بیانگر نوعی وحدت سیاسی - استراتژیک روشنفکران مارکسیست و مذهبی بود، استراتژی واحدی که در آن از آزادی و دموکراسی و حقوق بشر سخنی نبود و جنبه های مثبت فرهنگ و تمدن غرب نیز - یکجا - نفی و انکار می گردید. در این دوران، مترقّی بودنِ افراد و گروه ها، ابتداء از زاویــهء مخالفت با شاه و امپریالیسم ارزیابی می شد، بی آنکه به ماهیّت ارتجاعی افکار و عقاید آنان توجــهء اساسی گردد. اینکه «اکثریتِ» بزرگترین سازمان سیاسی چپ ایران بهنگام انقلاب (یعنی سازمان چریکهای فدائی خلق) با اولین «کیشِ» تئوریک حزب توده، «مات» گردید و سران و رهبران آن بدامان کیانوری افتادند و - بعد - هر دوی این سازمان مارکسیستی، مجذوب شعارهای ضدامپریالیستی امام خمینی شدند، نتیجــهء همین همدلی و وحدت سیاسی - استراتژیک بوده است. با اینهمه باید دانست که نسل سومِ روشنفکران ایران (گروه های چریکی) با مبارزه و فداکاری های حماسی خود، زندگی و آیندهء بهتری را برای مردم ایران می خواست اگر چه بخاطر فقدان آگاهی های تاریخی و سیاسی در دام رادیکالیسمی هولناک و ویرانگر گرفتار شد و بقول احمد شاملو:

« عاشقان،
سرشکسته گذشتند
شرمسارِ آوازهای بی هنگام خویش ».

روشنفكران عصر مشروطيت و رضاشاه ـ اساساً ـ متكی بر انديشه های متفكران عصر روشنگری فرانسه (مانند روسو، ولتر و منتسكيو) بودند، در حاليكه روشنفكران عصر محمد رضاشاه - عمدتاً - متكی بر آراء و عقايد لنين و ماركس و مائو و چه گوارا (و حتی انور خوجه!!!) بودند، (به نظر من، اين دوره، يكی از فقيرترين و حقيرترين دوره های انديشــهء سياسی در ايران بشمار می رود). روشنفكران عصر مشروطه و رضاشاه در پی نوسازی و مهندسي اجتماعي بودند، در حاليكه روشنفكران عصر محمد رضاشاه - عموماً - در پي ویرانی و سرنگونی بودند. به عبارت دیگر: احزاب و ایدئولوژی های بعد از مشروطیّت (چه اسلامی و چه مارکسیست - لنینیستی) عموماً در پی انقلاب و کسب قدرت سیاسی بودند، بهمین جهت این احزاب و ایدئولوژی ها در ذات خویش حامل یا مُروّج خشونت و خونریزی و کشتار بودند. نفوذ اندیشه های انقلابیون روسی و خصوصاً پیروزی انقلاب اکتبر در روسیه و تأثیر آن بر روشنفکران ایرانی، خشونت را به ابزاری لازم در نزد روشنفکران و مبارزان ایرانی بدل ساخت:

« سقوط عاطفه های لطيف را در خود
بايــد
امشب جشن بگيرم
من، اين زمان، رسا و منفجرم
- مثل خشم –
و مثل خشم
توانايم
و می توانم ديوان شعر حافظ را
بردارم
و برگ برگش را
با دست های خويش
پاره پاره كنم
و می توانم در رهگذار باد
قد افرازم
و باغی از شكوفه و شبنم را
پرپر كنم
و می توان حتی
- حتّی از نزديك –
سر بريدن يك تا هزار برّهء نوباوه را
نظاره كنم ...
كه گفته است كه ويران شدن تماشائی نيست؟
كه گفته است كه ويران شدن غم انگيز است؟

جنوب شهر ويران خواهد شد
و جای هيچ غمی نيست -
جنوب شهر را آوار آب
ويران خواهد كرد
شمال شهر را
ويرانی جنوب ... »

به عبارت دیگر: بعد از مشروطیت و خصوصاًٌ بعد از شهریور 1320 تا انقلاب 57، با رواج مارکسیسم حزب توده در ایران، نقش قاهرهء دولت (سلطان)، به رهبری حزب یا «سازمان پیشتاز» واگذار شد و توده های هوادار، تحت قیمومیّت یا ولایت و رهبری حزب و سازمان، از خودشان سلب تفکر کردند. نفی فردیّت انسان و تأکید بر «اولویّت جامعه بر فرد» و سقوط عقل نقّاد به عقل نقّال، نفی لیبرالیسم، حقوق بشر، ملیّت و میهن دوستی در سازمان های مارکسیستی و خصوصاً رواج اندیشه های تجددستیز و خردگریز روشنفکرانی مانند جلال آل احـمـد، Jalal Al-e-Ahmad
دکتر احمد فردید و دکتر علی شریعتی و سلطــهء ایدئولوژی های خونفشانِ انقلابی در این دوران، بر مشکلات نظری ِ تحقّق جامعــهء مدنی در ایران افزود.

روشنفکران عصر مشروطه و دورهء رضاشاه، عموماً درگیر توسعه و تجدّد اجتماعی، گسترشِ سوادآموزی و حفظ وحدت ملّی بودند در حالیکه از شهریورِ 1320 و سقوط رضاشاه تا انقلاب 57، روشنفکران ما اساساً درگیر آزادی های سیاسی و ایدئولوژی های رنگارنگ سیاسی بودند بی آنکه به پایه ها و زمینه های این آزادی و دموکراسی آگاهی داشته باشند. در واقع بعد از سقوط رضاشاه تا انقلاب 57 اکثریت روشنفکران ما فاقد حس مسئولیت در مهندسی اجتماعی جهت توسعــهء ساختارهای شهری بودند.

روشنفکران عصر مشروطه، به مشکلات ایران بطور تاریخی یا ریشه ای نگاه می کردند در حالیکه روشنفکران بعدی، مسائل و مشکلات ایران را بشکل لحظه ای و سطحی می دیدند، یعنی تنها به تغییر رژیم سیاسی فکر می کردند نه به ساختار و بافتار فرهنگی جامعه در پیوند با آزادی و دموکراسی، و دیدیم که رژیم حکومتی تغییر کرد اما هم آزادی های اجتماعی قربانی شد و هم توسعه و تجدّد ملّی.

از این گذشته، روشنفکران عصر مشروطه با برخورداری از یک ناسیونالیسم مثبت و انسانی، اساساً به منافع ملی ما فکر می کردند در حالیکه روشنفکران بعدی، با اعتقاد به انترناسیونالیسم کمونیستی یا پان اسلامیسم، به مصالح عالیــهء «جهان سوسیالیستی» یا «اُمّت اسلامی» فکر می کردند. بنابراین عجیب نبود که ناسیونالیسم و میهن دوستی، هم در سازمان های کمونیستی و هم در دیدگاه های روشنفکران اسلامی، نوعی «شرک» یا «مقوله ای بورژوائی» بشمار می آمد.

بی تردید در انقلاب مشروطیّت، هم درجــهء شعور و آگاهی توده های مردم بسیار پایین تر بود، هم امکانات فرهنگیِ روشنفکران جهت آگاهی و آشنایی از تحولات سیاسی - اجتماعی جهان کمتر بود، و هم خصوصاً استبداد و اختناق سیاسی عصر قاجار، بیشتر و گسترده تر بود، امّا می بینیم که در اساسی ترین مسائل سیاسی- فرهنگی (از جدائی دین و دولت تا نگاه به تاریخ ایران و اسلام، فلسفــهء سیاسی و غیره)، درک روشنفکران انقلاب مشروطه از درک روشنفکران ما در انقلاب 57 جلوتر و پیشرفته تر بود. چرا؟ برای اینکه روشنفکران عصر مشروطه چشمی به تاریخ و فرهنگ ایران داشتند و چشم دیگری به تحولات سیاسی- اجتماعی اروپا، یعنی اخذ و اقتباس درست از آنچه که خودی و بیگانه بود. بهمین جهت است که در انقلاب مشروطیت، فقیه برجسته و با نفوذی مثل شیخ فضل الله نوری را بجرم «مشروعه طلبی» بدار آویختند


Noori_Sheikh_Fazlollah
شيخ فضل الله نوري بر سر دار



، اما در انقلاب 57، رهبران سیاسی و روشنفکران ما، خَلـَف همین شیخ فضل الله (یعنی آیت الله خمینی) را به حکومت رساندند و شاعر معروفی بنام نعمت میرزا زاده (م. آزرم) در «افسونِ ماه زدگی» از «امام خمینی» چنین ستایش و استقبال کرد:

« سوی پاریس شو! ای پیک سبکبال سحر
نامــهء مردم ایران سوی آن رهبر بر!
نامه ای از سوی ابنای وطن نزد امام
تهنیت نامه ای از خلق به سوی رهبر!
ای امامی که تُرا نیست زعیمی همدوش
ای خمینی که تُرا نیست به گیتی همبر! »

بعبارت دیگر، هر قدر که روشنفکران عصر مشروطه، اهل تفکر و اندیشه و تحقیق بودند، روشنفکران ما، در انقلاب 57- بر عکس - اهل تقلید و تکرار و «نقل قول» بودند. طبیعی است که: «از محقّق تا مقلّد فرق هاست. »

در يك مقايســهء تطبيقی، به جرأت می توان گفت كه غیر از خلیل ملکی، دکتر غلامحسین صدیقی، دکتر شاپور بختیار و چند تنی دیگر، عموم روشنفكران و رهبران سياسي ما – در انقلاب 57 – يك قرن از روشنفكران و رهبران سياسي جنبش مشروطيت عقب تر بودند.

حدود یکصد سال پیش فرزانگان انقلاب مشروطیت می گفتند: «ما با رنج های بسیار، این غول خطرناک (مذهب) را در شیشه کرده ایم، بر آیندگان است که با هوشیاری و آگاهی نگذارند تا بار دیگر این غول (مذهب) آزاد شود». ... بعد از گذشت یک قرن، واقعاً ما در کجای کار هستیم؟
«بازگشت به خویش» در نزد روشنفکران برجستــهء مشروطیّت، (مانند آخوندزاده و میرزا آقاخان کرمانی) بازگشت به فرهنگ شاد و زندگی سازِ ایران پیش از اسلام بود با اخذ و تلفیقی از تمدّن و تکنولوژی غربی، در حالیکه هدف جلال آل احمد و دکتر شریعتی از «بازگشت به خویش» در واقع بازگشت به «خیش» بود (همانطور که دیدیم). در شرایطی که آل احمد، دکتر علی شریعتی، احمد فردید، رضا داوری و دیگران ... آسیا و اسلام را در برابر تمدّن غرب عَلَم می کردند و بسیاری در رؤیای استقرار مدینــهء فاضلـهء «سوسیالیسم» بخواب می رفتند، رژیم شاه نیز با بستن فضای سیاسی جامعه و با اقداماتی مغایر با نوسازی و سیاست توسعــهء ملّی و تجدّد اجتماعی اش، چاقوی مبارزان انقلابی را تیز می کرد ... در واقع، در فضائی سرشار از بی خِرَدی های سیاسی، هر یک از ما، آتش بیار معرکــهء انقلاب بودیم ...

آل احمد، شکست انقلاب مشروطیت را نه در ضعف نیروهای نوین اجتماعی، نه در ضعف بورژوازی دلاّل و ترس خورده، متزلزل و وابسته به اشرافیت قاجار و نه در سلطــهء روحانیون شیعه و دخالت آنان در تدوین قانون اساسی مشروطه بلکه او - اساساً - علل شکست انقلاب مشروطیت را در «دور شدن از آرمان های اصیل اسلامی و در فاصله گرفتن از سُنّت های بومی و دخالت روشنفکران غرب زده در تدوین قانون اساسی» و خصوصاً در کناره گیری روحانیت شیعه در امر حکومت و سیاست می دانست. از این رو: او ضمن ابراز تأسف از «خلع ید از روحانیت»، دربارهء «شیخ شهید» (شیخ فضل الله نوری) می گفت: «خلع ید از روحانیت، حاصل اصلی مشروطه بود و گویا امروز ما حق داریم که نظر شیخ شهید (فضل الله نوری) را صائب بدانیم که به مخالفت با مشروطه برخاست و مخاطرات آنرا برای روحانیت گوشزد نمود ... و من، نعش آن بزرگوار (شیخ فضل الله نوری) را بر سرِ دار همچون پرچمی می دانم که بعلامت غرب زدگی بر بام سرای این مملکت افراشته شده است. »
آل احمد (و بعد دکتر شریعتی و دیگران) با روشنفکران عصر مشروطیت برخوردی انتقادی و سرزنش وار داشت و متأسف بود که روح و بینش مشروطه، پیش از آنچه که متأثر از جهان بینی سیاسی و ایدئولوژیک اسلام یا شیعه باشد، تحت تأثیر فرهنگ انقلاب کبیر فرانسه است ...


Noori_Behbahani
شيخ فضل الله نوری و سيد عبدالله بهبهانی


* * *

رویکرد کنونی روشنفکران ما به مشروطیت قبل از اینکه ناشی از نوعی «نوستالژی» و «بازگشت به گذشته» باشد، حاصل نوعی شکست ایدئولوژی های فریبا (چه دینی و چه لنینی) و نشانه نوعی بیداری و آگاهی ملی ما است.
در چنین چشم اندازی است که بازگشت به مشروطیت و بررسی عقاید و افکار روشنفکران آن عصر، به عنوان تجربه ای راهگشا و آینده ساز، اهمیت روزافزون می یابد.
با توجه به خصلت اصلاح طلبانــهء جنبش مشروطيت و با توجه به آرمان ها و شعارهای اصلي آن (آزادی،‌ دموكراسی، قانونگرائی، جدائی دين از دولت، ناسيوناليسم و...) مي توان گفت كه امروزه جنبش نوين روشنفكری در ايران و خصوصاً شعارها و آرمان های زنان، دانشجويان و جوانان بر ميراث ها و آرمان های جنبش مشروطيت استوار است.
رویدادها و تحوّلات سیاسی در ایران (از انقلاب مشروطیّت تا انقلاب اسلامی) نشان می دهند که برخلاف نظر «مُستشارالدوله»، مشکلِ جامعــهء ما «یک کلمه» (یعنی قانون) نیست، بلکه مشکل اساسی جامعــهء ما یک مشکل معرفتی و فرهنگی است و به همین اعتبار نیازمند یک پیکار درونی و درازمدت است.

* * *
اشـاره:
- * این مقاله از مجموعــهء گفتگوها و گفتارهای «دکتـر علـی ميـرفطـروس»، چاپ شده در کتاب های: دیدگاه ها (1993)، گفتگوها (1998)، رو در رو با تاریخ (1999)، هفت گفتار (2001)، برخی منظره ها و مناظره های فکری در ایران امروز (2004) استخراج و تنظیم شده است.

تـأمّــلاتی دربارهء جنبش مشروطیّت (بخش اوّل) [+]


مازیار قویدل (سایت شاهنامه و ایران[+])



Labels: , ,

Saturday, August 11, 2007

دکتـر مـصــدّق - 14


دکتر محمّد مصدّق؛ آسیب شناسی یک شکست

علی میرفطروس

(بخش چهـاردهُـم)



رفـرانــدوم؛ به سبـک ايـرانـی !



* به جرأت می توان گفت که در صورت استعفای شخصیّت های ممتاز جبههء ملّی - در اعتراض عملی به تصمیم غیرقانونی مصدّق و عدم انحلال مجلس - قطعـاً از وقوع رویدادهای نـاگــوار 25 تا 28 مرداد 32 نیز جلوگیری می شد.
* خلیل ملکی: «آقا! این آقای دکتر مصدّق می خواهد با ما چه کار کند؟!»
* تظاهرات حزب توده در سالگرد 30 تیر، عظمت، توانمندی و قدرت تشکیلاتی این حزب و ضعف و بی نوائی جبههء ملّی را آشکار ساخت.

اشـاره:

«دکتر محمد مصدّق: آسیب شناسی یک شکست»، بخشی از کتابی است که بهمین نام بزودی منتشر خواهد شد. این مقاله - در واقع- بخشی از تأمّلات نویسنده در آسیب شناسی سیاسی - فرهنگی ما از انقلاب مشروطیّت تا انقلاب اسلامی 57 می باشد.
به نظر نویسنده، دکتر محمد مصدّق، پُل انتقال یا ارتباط تجربیّات تاریخی ملّت ما از انقلاب مشروطیّت به انقلاب اسلامی است، هم از این روست که پرداختن به عقاید و عملکردهای سیاسی دکتر مصدّق می تواند به ما - برای درک علل و عواملِ تاریخی شکست ما در استقرار آزادی و جامعهء مدنی - کمک و یاری نماید.
مفهوم «آسیب شناسی» - اساساً - ناظر بر ضعف ها و نارسائی ها و اشتباهات است، از این رو، نویسنده ضمن احترام عمیق به شخصیّت های ممتاز تاریخ معاصر ایران، در تحلیل خود، از مدح و ثناهای رایج سیاسی پرهیز کرده است.

* * *

«ما معتقدیم که مصدّق اینک دست به بزرگترین قمار خویش زده است که یا برندهء همه چیز یا بازندهء همه چیز می گردد. ما باور داریم که مصدّق با روحیهء کنونی اش، هرج و مرج و انقلاب را - به راحتی - بر آنچه که به مفهوم «تسلیم به انگلیس» تلقّی می کند، ترجیح می دهد ... ما نمی توانیم این احتمال را که وی دست به یک اقدام نسنجیدهء غیرقابل برگشت نزند، ندیده بگیریم ... ما عقیده داریم که مصدّق بیشتر از پیش به اقدامات ضدانگلیسی و ضد بیگانه به منظور برانگیختن احساسات و منحرف ساختن توجهء مردم از نقاط ضعف دولت خود، روی آوَرَد.» (گزارش هندرسون، سفیر آمریکا در ایران، بتاریخ 15 ژانویهء 1952= 25 دی ماه 1331، تلگراف شمارهء 888.10/1-1552)
این گزارشِ هندرسون (که با مصدّق رابطه ای بسیار نزدیک و صمیمانه داشت) روانِ سیاسی و روحیهء ناسازگار دکتر مصدّق در مقابله با رویدادهای آینده را - به روشنی- نشان می دهد:
- عُمده کردن اختلافات با شاه برای کسب هر چه بیشتر قدرت نظامی و تسلّط بر نیروهای ارتش توسط دکتر مصدّق و تظاهرات 9 اسفند 1331،
- ردّ ِآخرین پیشنهادات مناسب یا ممکنِ دولت های آمریکا و انگلیس دربارهء حل اختلافات مربوط به مسئلهء نفت (در 29 اسفند 1331)،
- ردّ ِ پیشنهاد شاه برای کناره گیری مصدّق و انتخابِ شخصِ دیگری (مانند الهیار صالح یا حسین مکّی) توسط مصدّق،
- تعقیب قضائی سرلشگر زاهدی و دکتر بقائی به اتهام واهی شرکت در قتل سرلشگر افشار توس و شکنجه و آزار دستگیر شدگان جهت اعتراف گرفتن و متحصّن شدن این دو در صحن مجلس شورای ملی،
- چاپ محرمانه و غیرقانونی 312 میلیون تومان اسکناس اضافی توسط دکتر مصدّق و بیم از استیضاح نمایندگان مجلس خصوصاً توسط حسین مکّی،
- و سرانجام: تصمیم ناگهانیِ مصدّق برای انحلال مجلس - که نمایندگانش تحت تدبیر و نظارت مأموران مصدّق انتخاب شده بودند و خودِ وی 80% این نمایندگان را «نمایندگان واقعی مردم» نامیده بود- با توجه به اینکه فقط چند ماه به پایان دورهء هفدهم مجلس باقی مانده بود، ... همه و همه، نمونه هائی از سقـوط مصدّق به ورطهء «هرج و مرج و انقلاب» و «اقدام نسنجیدهء غیرقابل برگشت ... به منظور برانگیختن احساسات و منحرف ساختن توجهء مردم از نقاط ضعف دولت مصدّق» است که هندرسون – چند ماه قبل - آنها را پیش بینی کرده بود!
سالگرد 30 تیر و حضور گسترده و توانمند حزب توده و شعارهای رادیکال این حزب علیه سلطنت و «امپریالیسم آمریکا و ایادی آن»، شاید موجب دلگرمی مصدّق در ادامهء بازی با «کارت حزب توده» در مذاکره با آمریکا، و نیز شاید موجب پُشتگرمی وی برای «اقدامات نسنجیده و غیرقابل برگشت» (از جمله، انحلال مجلس) گردیده بود. در هر حال، سالگرد 30 تیر و تظاهرات حزب توده، عظمت، توانمندی و قدرت تشکیلاتی این حزب و ضعف و بی نوائی جبههء ملّی را آشکار ساخت بطوری که خلیل ملکی در ناباوری و ناتوانی از این تظاهرات عظیم به دکتر سنجابی گفت:
- «آقا! دیگر چه برای ما باقی مانده؟ توده ای ها امروز آبروی ما را برده اند. این آقای دکتر مصدّق می خواهد با ما چه کار کند؟». (امیدها و ناامیدی ها، سنجابی، ص 138)

* * *

تصمیم به انحلال مجلس شورای ملّی و انجام رفراندوم بقول هندرسون، «بزرگترین قمار» ی بود که دکتر مصدّق با انجام آن، همه چیز را باخت. نتایج و کم و کیف انجام این به اصطلاح «رفراندوم» (با وجود مخالفت های اکثر یارانِ نزدیکِ مصدّق) - در واقع - سرشت و سرنوشت رویدادهای منجر به 25 تـا 28 مرداد 32 را رقم زد.
سئوال این است که با وجود مخالفت های آشکار شخصیّت های ممتاز نهضت ملّی (مانند دکتر غلامحسین صدیقی، دکتر سنجابی، خلیل ملکی، فروهر، مُعظّمی، پارسا، حسیبی و دیگران) با انحلال مجلس و انجام به اصطلاح رفراندوم، چرا آنان با تشکیل یک «جبههء امتناع» از دولت مصدّق استعفاء ندادند؟ و یا با اقدامی یکپارچه و مشترک، مصدّق را مقيـّـد به قبول و تمکین اعتراضات درست خویش، ننمـودنــد؟
پاسخ به این سئوال را باید در سُلطهء آن «روح توده ای» جستجو کرد که خلیل ملکی دربارهء جنبش های پوپولیستی و توتالیتاریستی به آن اشاره کرده بود: در چنین جنبش هائی « افرادِ باهوش و با قضاوت صحیح، در (روح تـوده ای)، شخصیّت خود را از دست می دهند ... هر کس، وقتی که در توده، منحّل شود، یک احمق از آنها ساخته می شود» (نامه ها، صص 120 و 354)
من - البتّه- خلیل ملکی را از این تعلّل و یا امتناعِ دیگر رهبران نهضت ملّی - در اعتراض یکپارچه به دکتر مصدّق- مستثنی می کنم چرا که وی پس از انشعاب از حزب توده و حزب زحمتکشان، در زيـر بمباران توهین ها و تبلیغات این دو حزب، هنوز کمر راست نکرده بود، با اینحال - چنانکه دیدیم - بیش از دیگرِان، ملکی بود که نسبت به تحولاّت ناگوار آینده به مصـدق، هشدار می داد:
- «آقای دکتر مصدّق! این راهی که شما می روید به جهنم است».
به جرأت می توان گفت که در صورت استعفای شخصیّت های ممتاز جبههء ملّی یا اعتراض بازدارندهء آنان به تصمیم دکتر مصدّق و عدم انحلال مجلس- از وقوع رویدادهای ناگوار 25 تا 28 مرداد 32 نیز جلوگیری می شد.
* * *
یکی دیگر از ویژگی های جنبش های پوپولیستی در «جامعهء توده وار» (Société de Masse) ایجاد «از خودبیگانگی» (Aliénation) و احساس «جنون جمعی» در میان توده هاست. موج تظاهراتِ جنون آمیز و ابراز احساسات گریه آلود در ستایش از «عظمت» ، «آگاهی شگرف» و «حقّانیّت تاریخی پیشوا»، از خودبیگانگی و بی حسّی اخلاقی توده ها و حتّی روشنفکران را تشدید می کند. هنگامی که «پیشوا» دست به تجاوزات آشکار به حقوق اساسی می زند و حتّی چارچوب های پذیرفته شدهء اسمی را نیز زیر پا می گذارد، چیزی باید وجود داشته باشد تا تصمیمات پیشوا را توجیه کند یا جلوی بروزِ خشم مردم را بگیرد و آن را بسوی دیگری سوق دهد(1). در جنبشی که دکتر محمد مصدّق رهبرِ آن بود، این «چیز»، غالباً «دست انگلیسی ها» و «عوامل بیگانه» نامیده می شد.
به هر حال، در شرایطی هیجانی، شتابزده و غیرقانونی، با حمایت گستردهء سازمان ها و سندیکاهای حزب توده در 12 مرداد 32، مصدّق، رفراندوم برای انحلال مجلس را به شیوه ای غیردموکراتیک برگزار کرد، شیوه ای که در هیچیک از نظام های پارلمانی جهان سابقه نداشت. خبرنگار روزنامهء معتبر Le Monde (چاپ پاریس) از تهران دربارهء چگونگی انجام رفراندوم برای انحلال مجلس با تیترِ «اخذ آرای موافق و مخالفِ انحلال مجلس، در 2 مرکز مختلف، انجام شد!» گزارش داد:



Referandom


رفـرانـدوم انحـلال مجلس:
دو صنـدوق جـداگـانــه برای موافقان و مخالفان!.
اين عکس، موافقان رفراندوم و چگونگی اخـذ آراء را نشان می دهــد.


« ... به نظر می رسد که یک توافق ضمنی بین حزب توده و جبههء ملی برقرار شده است، به این شکل که طرفداران جبههء ملی در میدان سپه و طرفداران حزب توده در ایستگاه (راه آهن) آراء خود را به صندوق بریزند. تمام سفارتخانه ها بسته اند و حدود سه هزار نیروی نظامی از 4 نقطهء محل اخذ رأی و نقاط استراتژیک تهران محافظت می کنند ... گروه های وابسته به حزب توده خیلی عظیم تر هستند و طول صف های آنان به چند صد متر بالغ می شود. شعارها و پلاکاردهای جبههء ملی حاکی از اعلام حمایت از دکتر مصدّق و درخواست انحلال مجلس است، در حالیکه شعارهای حزب توده - اساساً - علیه مجلس است و درخواست تشکیل مجلس مؤسّسان برای تغییر رژیم فعلی است. نحوهء اخذ رأی، مخفی نیست زیرا نه فقط یک محل ِ جداگانه برای کسانی که می خواهند رأی منفی بدهند در نظر گرفته شده بلکه هر یک از شرکت کنندگان در این رفراندوم باید ورقه ای را پُر کنند که اسم و آدرس خود را روی آن بنویسند.
محلّی که برای اخذ رأی طرفداران مجلس در نظر گرفته شده، مقابل مجلس است و روی یک پلاکاردِ بزرگ این جمله بچشم می خورَد.
- «کسانی که اينجا رأی می دهند، طرفدار انحلال مجلس هستند»
تا ساعت9 به وقت محلّی، فقط سه نفر برای اعلام رأی «نــــه» در این صندوق حضور یافتند و از این سه نفر، تعداد زیادی عکس گرفته شد و از آنها فیلمبرداری شد و مورد اهانت و آزار قرار گرفتند.
دیشب (یکشنبه) حوادثی در منزل آیت الله کاشانی رُخ داد. وی به تمام «مسلمانان حقیقی» توصیه کرده تا این رفراندوم را تحریم کنند. طرفداران مصدّق بُطری های بنزینِ آتش زا بطرف منزل آیت الله کاشانی پرتاپ می کردند و نزاعی در اطراف منزل ایشان در گرفت که یک نفر کشته و نزدیک به صد نفر مجروح شدند و امروز صبح گروه های مسلّح، منزل آیت الله کاشانی را محاصره کرده و ورود به منزل ایشان - حتّی برای نزدیکان و بستگان وی - را ممنوع کرده بودند، آیت الله کاشانی مجدّداً رفراندوم برای انحلال مجلس را تحریم کرد و اعلام نمود که هر رأئی که مصدّق در این رفراندوم زیر حمایت سرنیزه ها و تانک ها بگیرد، موجب بطلان هر قرارداد بین المللی است که در آینده منعقد نماید» (2)
گزارشگر لوموند در گزارش بعدی خود خبر داد:
« ... طرفداران دکتر مصدّق در تهران برنده شدند. بر طبق خبر رادیو تهران، بیش از صد هزارنفر به طرفداری از دکتر مصدّق رأی به انحلال مجلس و فقط 67 نفر رأی مخالف دادند و این نتایج، مربوط به تهران است که حدود یک میلیون نفر جمعیت دارد...»
روزنامهء معروف واشنگتن پُست (چاپ آمریکا) نیز نوشت:
«چیزی به سقوط دولت دکتر مصدّق توسط مجلس باقی نمانده بود که وی (مصدّق) پیشدستی کرد و مجلس را منحل نمود.».
ماتیسون (Mattison) (کاردار سفارت آمریکا در ایران) چند روز پس از انجام رفراندوم گزارش داد:
1- « با پایان یافتن رفراندوم، مصدّق مجلس را – که پس از مطبوعات به عنوان آخرین پایگاه و تریبون مخالفان محسوب می شد - از میان برمی دارد. این عمل به روشنی ماهیّت رژیم وی را مشخّص می سازد که به موازات افزایش مخالفان و نارضایتی ها، مصدّق به سوی سلطه جوئی پیش رفته و با بکارگیری بسیج مردم، به حفظ قدرت خود کوشیده است و می خواهد نفوذ شاه را از میان بردارد و ...
2- در حالی که به روشنی به نظر می رسد مصدّق به سوی حکومت خودکامهء فردی روی آورده، همزمان با آن، با ضعف های داخلی متعدّدی روبرو گردیده که می تواند کارِ وی را بطور فزاینده ای دشوارتر سازد. ادامهء توسّل مصدّق به بسیج مردمِ کوچه و بازار که به رفراندوم انجامید تدبیر خطرناکی است که ممکن است به طرفِ خودِ وی کمانه کند. مصدّق در حالیکه ریاست رژیمی خودکامه را در دست دارد، فاقد هر نوع سازمان توانمند و مقتدر جدا از نیروهای مسلّح می باشد. نخست وزیر ممکن است بخواهد از تشکیلات سازمان یافتهء حزب توده برای جبران نسبی این کمبود استفاده کند. روشن است که مصدّق می خواهد با انجام مانور محتاطانه ای، از پشتیبانی حزب توده استفاده نماید، یک نمونهء کوچک، حاکی از آن است که مصدّق بطور پنهانی اجازه داده تا حداقّل چهل گذرنامه برای اعضاء حزب توده جهت شرکت در کنگرهء جوانان در شهر بُخارست، صادر گردد ...» (12 اوت 1953= 21 مرداد 32، تلگراف 788.00/8-1253)
ادامـــــه دارد

بخش آینده: طرح کودتا و فرمان عزل مصدّق

[+]mirfetros.com


زیرنویس ها:
1- علی میرفطروس، ملاحظاتی در تاریخ ایران، صص 145-146. در این باره نگاه کنید به بحث درخشان هانا آرنت در کتاب زیر:
Hannah Arendt: Le systeme totalitaire, chapitre 2, Paris, 1972
2- Le Monde, 4 aout, 1953, P 12

Labels: , , , ,

Wednesday, August 08, 2007

1 - مشـروطيـت


تأمّلاتی دربارهء جنبش مشروطیّت

عـلـی ميـرفطـروس

(بخش اوّل)



* انقلاب مشروطیّت، انفجاری بود در مـرز انحطاط و پوسیدگی، هم در حوزهء ذهن (اندیشه و جهان بینی) و هم در حوزهء زبان (شعر و ادبیات).

* نگاهی به نشریات، روزنامه ها، شعـارها و اعلامیه های دوران مشروطیّت، نشـان می دهد کـه فضای عمومی جنبش مشروطیّت اساساً یک فضای غیردینی بود و برخـلاف نظـر دکـتر جواد طباطبائی، «علمای مشروطه» درک روشنی از هدف های عُرفیِ مشروطیّت نداشتند چـرا کـه فلسفــهء سیاسی مشروطیّت، متأثر از فلسفـهء سیاسی غرب بود در حالیکه «علمای مشروطه» اطلاعی از فلسفـهء سیاسی غرب یا اروپا نداشتند.

* متفکران دورهء مشروطیّت بـرای اولین بـار کوشیدند تـا «هویّت ملّی» را جـایگزین «هویّت اسلامی» نمایند.


Sattar Khan


ستـار خـان ســـردار مـلــی



اشاره:

صدمین سالگرد انقلاب مشروطیّت با استقبال عظیم عموم ایرانیان روبرو شده بطوریکه «روشنفکران دینی» و حتّی روحانیّت حاکم بر ایران نیز صدمین سالگرد این انقلاب دوران ساز را گرامی داشته اند. این عنایت و استقبال از یکطرف، ناشی از شکست ایدئولوژی های فریبا (چه دینی و چه لنینی) است و از طرف دیگر: نشانــهء آگاهی و بیداری ملّی ما می باشد.

مقالـهء حاضر، «تأمّلاتِ» نگارنده است بر بعضی ضعف ها و ظرفیّت های انقلاب مشروطیّت و تطوّر بعدی آن تا انقلاب اسلامی 1357. از دوست عزیزم، آقای مازیار قویدل (سردبیر سایت «شاهنامه و ایران») که همّت کرده و «تأمّلات» زیر را از خلال گفتگوها و مقالاتم (در سال های 1993-2004) استخراج و تدوین کرده اند، سپاسگزاری می کنم.
ع. م.

سفـارت مـآبـا!

... وسعت ملک فرنگستان چقدر است؟ ثانیاً: فرنگستان عبارت از چند ایل نشین یا چادرنشین است؟ خوانین و سرکردگان ایشان کیانند؟ (آیا) فرانسه هم یکی از ایلات فرنگ است؟ بناپارت نام کافری که خود را پادشاه فرانسه می داند کیست و چکاره است؟ ... اینکه می گویند (مردم انگلیس) در جزیـره ای ساکنند و ییلاق و قشلاق ندارند راست است یا نه؟ آیا لندن جزئی از انگلستان است یا انگلستان جزئی از لندن؟ احسن طُرُق برای هدایت فرنگیان گمراه به شاهراه اسلام و بازداشتن ایشان از اکّل میّت و لحم خنزیر کدام است؟ ...»
این، سخنِ فتحعلی شاه قاجار در نامه ای به سفیرش در استانبول، بی خبری سلاطین قاجار از تحولات عظیمِ «فرنگستان» (غرب) در اواسط قرن نوزدهم را نشان می دهد. به عبارت دیگر: در قرن نوزدهم میلادی که اروپا مراحل تازه ای از پیشرفت و تمدن و اکتشافات و اختراعات علمی را پشت سر می گذاشت، شناخت سلاطین قبیله ای قاجار از جهان آنچنان محدود و عقب مانده بود که فکر می کردند اروپا و آمریکا در عمق زمین قرار دارند بطوریکه فتحعلی شاه قاجار بهنگام شرفیابی قنسول انگلیس از او می پرسد: «چند ذرع باید زمین را کند تا به ینگه دنیا (آمریکا) رسید؟!!! »
با چنین گذشتــهء ایلی و روان فرهنگی - مذهبی، ما به آستانــهء قرن بیستم قدم گذاشتیم. در واقع - غیر از دوران سامانیان و یکی دو دورهء دیگر - ما تا آستانـهء انقلاب مشروطیت (1906)، در گذشته های عمیقاً ایلی و قرون وسطایی بسر می بردیم و با چشم های معیوب و پرحیرت، در افق های دور، نظاره گر تحولات عظیم غرب بودیم.

هر چند که نشانه های فراوانی از مفهوم «آگاهی ملّی»، وطن دوستی و «هویّت ملّی» در تاریخ و ادبیات ایران وجود دارد، امّا باید دانست که در ایران هیچگاه مفهوم دولت – ملت به معنای اروپایی آن، شکل نگرفت و هم از این روست که مفاهیم «دولتی» و «ملی» در جامعــهء ما، معنایی متفاوت با آنچه که در اروپا رایج است دارند.
بخاطر ساختار ایلی - قبیله ای حکومت ها و عدم شکل گیری طبقات اجتماعی در یک رَوَند هزارساله، در ایران (برخلاف اروپا) هر قشر و صنفی برای پیشبرد اهداف سیاسی یا اقتصادی خویش، خود را به سلطان (حکومت و دولت) وابسته می کرد بطوریکه سلطان - بعنوان «قبلــهء عالم» و «ظل الله» - مالک جان و مال و حیثیت مردم بود و در این میان حتی درباریان و اشراف و اعیان و خصوصاً تجار و بازرگانان نیز امنیتی نداشتند و چه بسا با اشارهء انگشتی یا با صدور فرمانی، جان شان بر باد می رفت و یا اموال و دارائی شان، مصادره می شد.
این وضع در سراسر دوره های تاریخ ایران تا زمان مشروطیت ادامه داشت. «گاسپار دروویل» که در عصر قاجاریه از ایران دیدن کرده، در سفرنامه اش می نویسد:
«ارادهء شاه بمنزلــهء قانون بود. مردم ایران - جملگی - رعایای شاه محسوب می شدند و شاه با آنها به هر وضعی که می خواست، رفتار می کرد. عنوان «قُلی» (بنده و غلام) ضمیمــهء نام بسیاری از اشراف و درباریان بود و هنگامیکه شاه، فرمانی بعنوان قانون صادر می کرد، وزراء آن را مستقیماً به حُکّام ولایات ابلاغ می کردند در حالیکه روحِ مردم از این قانون گذاری، بی خبر بود».
بنابراین: روشن می شود که چرا اولین شعارهای رهبران و متفکران مشروطیت، حکومت قانون و محدود و مشروط کردن اختیارات شاه بود.
بافت اقتصادی ایران در آستانــهء مشروطیت یک بافت پيش سرمايه داری و اساساً ايلي- روستائي بود. 80% از جمعيت 8 - 9 ميليون نفری ايران در آن هنگام روستائيان و ايلات و عشاير بودند و سرمايه داری صنعتي و تجاری تنها
3% را تشكيل مي داد. 17% ديگر را كارگران توليدات يـدی و صنعتي، پيشه وران خرده پا، بازاريان، گروه های كارمندان شهــری و طُلاّب تشكيل مي دادنــد.
در اواخر قرن نوزدهم ميلادی كوشش هائي برای تأسيس كارخانه های بلورسازی، پارچه بافي، نخ ريسي، كبريت سازی، صابون سازی و قند كهريزك در تهران و تبريز و اصفهان و رشت صورت گرفت اما بخاطر نفوذ دولت های روس و انگليس و در نتيجـهء هجوم توليدات خارجي به ايران، اين صنايع نوپـا تاب مقاومت در برابر كالاهای خارجي را نيافتند و بزودی ورشكست يا تعطيل شدند. بسياری از تُجّار و بازرگانان عمده - پس از مقاومت های اوليّه (مثلاً در جنبش تنباكو) - سرانجام با نزديك شدن به دو قدرت سياسي آن روز، به « دلاّل» كالاهای روسي و انگليسي تبديل شدند.
ايجاد كارخانه های بلورسازی، نخ ريسي، صابون سازی، پارچه بافي و كبريت سازی در شهرهای تهران، تبريز و رشت و اصفهان، باعث پيدايش رشد كمّی ِ كارگران يدی و صنعتي، پيشه وران خرده پا و بازاريان گرديد. بنابراين شگفت انگيز نيست كه اين شهرها در جريان جنبش مشروطه پايگاه های اصلي مجاهدان و مبارزان عليه استبداد داخلي و استعمار خارجي بودند، با اين حال بخاطر ضعف ها و محدوديت های موجود، كارگران يدی و صنعتي، پيشه وران خرده پا و بازاريان و بطور كلي طبقــهء متوسط شهری، فاقد گستردگي و آگاهي های لازم سياسي - فرهنگي بودند و لذا - بتدريج –طعمــهء وعده ها و وعظ های دشمنان مشروطيت (كه اينك ديگر لباس مشروطه خواهي پوشيده بودند) شدند.

شکست ایران در دو جنگ با روسیه در اوایل قرن نوزدهم و تحمیل معاهده های اسارت بارِ «گلستان» و «ترکمن چای» که در نتیجــهء آنها، 17 شهر قفقاز و نیز بعضی از شهرهای شمال شرقی، از ایران جدا و ضمیمـهء خاک روسیه شدند، در واقع باروتی بود که حس نهفتــهء ملیِ ایرانیان را منفجر کرد و برای اولین بار جامعــهء ایران و خصوصاً روشنفکران ایران را با «چرا؟» و «چه باید کرد؟» روبرو ساخت. برای اولین بار، ایرانیان وطن دوست متوجه شدند که برخلاف اعتقاد آیات عظام، با آیه و استخاره و دعا و روضه نمی توان به جنگ توپ و تفنگ های «کفّار» رفت. جامعــهء ایران و خصوصاً روشنفکران ایران، عامل اصلی این دو شکست اسارت بار را، هم در حکومت مطلقــهء ایلی و بی تدبیری سیاسی قاجارها می دانستند و هم در سلطــهء بلامنازع علمای مذهبی می دیدند که در واقع «یارِ غار» حکومت و آتش بیارِ جنگ های ایران و روسیه بودند و با هرگونه نوآوری و نوسازیِ اجتماعی - سیاسی مخالفت می کردند.
در این میان، داد و ستدهای بازرگانی و مسافرت ایرانیان به روسیه و بعضی کشورهای اروپایی و خصوصاً آگاهی از تحولات فکری و سیاسی - اجتماعی انگلیس و فرانسه، بطور کلی ذهنیّت ایرانیان را تغییر داد. بدین ترتیب: محدود کردن یا مشروط کردن حکومت مطلقــهء سلطان و کوتاه کردن دست مُلاّها از نهادهای قضائی و آموزشی جامعه، وضع قانون و ایجاد عدلیه، به خواست عینی و اساسی مردم ایران - خصوصاً روشنفکران - بدل شد.

به عبارت دیگر: پس از شکست ایران از روسیه و معاهدهء ننگین گلستان و ترکمانچای و ضرورت تجهیز به سلاح های مدرن و آشنایی با دنیای غرب، نسیم آگاهی و پیشرفت و تمدن جدید در ایران احساس شد و سیستم ایلی - استبدادی قاجارها بر اثر مجموعــهء شرایط تاریخی - اجتماعی و بین المللی، تَـرَک برداشت.
بنابراین، نهضت مشروطیت، اساساً تداوم حکومت ایلی و سنّتی در ایران و مظهر عینی و ذهنی آن (یعنی قدرت مطلقـهء سلطان و سلطــهء بلامنازع علمای مذهبی) را مورد هجوم قرار داده بود.
انقلاب مشروطیت در واقع انفجاری بود در مرز انحطاط و پوسیدگی، هم در حوزهء ذهن (اندیشه و جهان بینی) و هم در حوزهء زبان (شعر و ادبیات). این انقلاب، جامعــهء ایران را پس از قرن ها سکوت و سکون ناشی از تحجّر و استبداد، ناگهان بخود آورد.

با اینحال بخاطر سلطــهء مناسبات ایلی - «فئودالی» و تفکیک نشدن اقتصاد شهری از اقتصاد روستایی، فقدان سرمایه داری صنعتی و ادغام منافع «فئودال» ها و بورژوازی تجاری دلاّل و ضعف نیروهای نوین اجتماعی (خُرده بورژوازی، پیشه وران شهری و کارگران)، در یک مصالحــهء سیاسی بین اشراف درباری، بورژوازی تجاریِ دلاّل و روحانیت حاکم (مصالحه بین مشروطه خواهان و مشروعه خواهان) انقلاب مشروطیت نتوانست به پاره ای از هدف های اساسی خود توفیق یابد، بنابراین عجیب نیست که نخستین رؤسای دولت های مشروطه، «فئودال» و از شاهزادگان مستبد قاجار بودند!

جنبش مشروطيت (1906) بعنوان بزرگ ترين جنبش اصلاح طلبانــهء تاريخ معاصر ايران براساس قانون و حاكميت مردم استوار بود. فلسفــهء سياسي اين جنبش با احكام شرعي (مبني بر ولايت مطلق يا مشروط فقها و حاكميت قوانين الهي) تعارض ذاتي داشت. قانون اساسي مشروطيت و متمم آن، با تأكيد بر تساوی همــهء افراد جامعه در برابر قانون، امنيت جاني، مالي و عقيدتي و مصونیّت از بازداشت های خودسرانه، آزادی انتشار روزنامه ها و تشكيل انجمن ها را تضمين مي كرد و ضمن نفي هرگونه حكومت مطلقه (چه ديني و چه دولتي)، حاكميت ملي را هدف اصلي و اساسي خويش قرار داده بود و ارادهء مردم را منشاء قدرت دولت، و سلطنت را اگرچه «وديعه و موهبتي الهي» اما آنرا «از طرف ملت به شخص شاه، مفّوض شده» مي دانست.

جنبش مشروطیت ایران، در حقیقت تبلور اجتماعی مقابلــهء «بدعت» (تجدّد) با «سُنّت» (شریعت) بود. متفکران مشروطه برای اولین بار کوشیدند تا «رعیّت» را به «ملّت» و «هویّت ملّی» را جایگزین «هویّت اسلامی» نمایند. از این دوران است که ما از یک «جامعــهء ایلی» به یک «جامعــهء ملّی» متحوّل شدیم.

روشنفکران جنبش مشروطیّت

روشنفكران عصر مشروطه با وجود ضعف ها و محدوديت های تاريخي و تعداد اندك شان، نقشي كارساز در ارتقاء آگاهي و پيشبرد شعارهاي اساسي جنبش داشتند.
نگاهي به روزنامه ها و نشريات و شعارها و اعلاميه های دوران مشروطيت نشان مي دهد كه فضای عمومي جنبش مشروطيت، اساساً يك فضاي غيرمذهبي و غيراسلامي بود. انزواي «مشروعه خواهان» (به رهبری فقیه معروف و برجسته اي مانند شيخ فضل الله نوری) آنچنان بود كه چاپخانه های تهران و ديگر شهرهای بزرگ از چاپ اعلاميه های شان خودداری مي كردند. جالب است كه برخلاف انقلاب 57، هيچيك از روحانيون و رهبران بزرگ مذهبي،‌خواستار استقرار «حكومت اسلامي» نبودند. تلاش روحانيون معروفي مانند بهبهاني، طباطبائي، نائيني و آخوند خراسانی در بسيج مردم هرچند پراهميت و كارساز بود اما بايد دانست كه (برخلاف نظر دکتر جواد طباطبائی) آنان درك روشني از هدف هاي عرفي و غيراسلامي مشروطیّت نداشتند چرا که فلسفــهء سیاسی مشروطیّت، متأثّر از فلسفــهء سیاسی غرب بود در حالیکه علمای مشروطه، عموماً، اطلاعی از فلسفــهء سیاسی غرب یا اروپا نداشتند، لذا بعد از قدرت گيری مجلس و طرح قوانين غيراسلامي، آنان بتدريج از جنبش دلسرد و جدا شدند. سخن آیت الله طباطبائي در اين باره كه مي گفت: «سركه ريختيم، شراب شد» بسيار پرمعناست. منظورم اينست كه به فضاي غيراسلامي جنبش مشروطه و نقش روشنفكران لائيك در ارتقاء آگاهي و سطح شعارهای جنبش تأكيد كنم.

نکتــهء مهم اینست که روشنفکران و مبارزان عصر مشروطیت (به جز حیدر عمواغلی و یارانش) عموماً اصلاح طلب بودند نه انقلابی. اکثر این متفکران، تحول جامعــهء ایران را بصورت گام بگام و خصوصاً از طریق مشروط کردن قدرت شاه، استقرار قانون و گسترش آموزش و پرورش نوین مد نظر داشتند، بدینجهت مشروطیت، هم به لحاظ شعارها و خواست ها و هم به لحاظ پایگاه و گسترهء اجتماعی آن، «انـقلاب» (بمعنای تعریف شده و شناخته شده کلمه) نبود از این رو اطلاق «نهضت» یا «جنبش» به مشروطیت شاید درست تر باشد.
همانطوریکه که گفتم، مشروطیت اساساً یک جنبش اصلاح طلبانه بود. شعارها و خواست های اساسی متفکران مشروطیت، استقرار قانون، محدود و مشروط کردن قدرت سلطان، ایجاد مجلس شورا، اخذ تمدن و تکنولوژی غربی، ناسیونالیسم و غیره بود. متفکران و رهبران عصر مشروطیت، اساساً در پی سرنگون کردن حکومت و کسب قدرت سیاسی نبودند.
نوعی «رنسانس» (یعنی بازگشت به تاریخ و فرهنگ و تمدّن ایران باستان) در عقاید متفکران مشروطه (مانند میرزا آقاخان کرمانی، میرزا فتحعلی آخوندزاده) وجود داشت که یادآورِ اندیشه های متفکران دورهء رنسانس اروپا بود. متفکران دورهء مشروطیت نیز مانند متفکران عصر رنسانس اروپا، معتقد بودند که رازِ رهایی جامعه از درماندگی و فلاکت تاریخی، گُسستن از فرهنگ دینی و رهایی از سلطــهء خرافات است.

شاعران و متفکران دورهء «مشروطیّت» - اساساً- دارای سه وجه مشخصّه بودند؛
1 - ارزشگزاری به میراث ملّی و توجّه به تاریخ و تمدّن ایران باستان (ناسیونالیسم).
2 - مبارزهء بی پروا علیه دین و خرافه پرستی.
3 - اعتقاد به جلب و جذب تمدّن و پیشرفت های علمی اروپا.
این هر سه مشخصّه را در آثار «میرزا فتحعلی آخوندزاده»، «میرزا آقاخان کرمانی»، «عشقی» و
«عارف قزوینی» می توان یافت.


aref ghazvini

«عارف قزوینی» شاعر ملّی ایران و ترانه سرای بزرگ انقلاب مشروطیت در مبارزه با «دین» و پاسداران و نمایندگان آن (شیخ، زاهد و واعظ) شعرهای بسیاری سرود. او که ابتداء به اصرار و تشویق پدرش، سه سالی «روضه خوان» شده بود، خیلی زود به ماهیت «دین» و «زاهدان ریائی» پی بُرد. خودش می گوید: «مرا زیر بارِ ننگینی بُردند یعنی عمّامه بر سرم گذاشتند، امّا همانطور که عمّامه مرا شرمنده و رسوا کرد، من هم «عمّامه» را پیش اهل علم، بصورت یک پول سیاهِ قلب، قلمداد کردم ... صُحبتِ کُفر من، اندر سرِ منبرها شد ...» با چنین آگاهی و دانشی بود که «عارف» علیه قید و بندهای مذهبی و «مُلاّ» های زمانه اش شورید و چنین سرود:

کار با شیخ، حریفان! به مُدارا نشود
نشود یکسره، تا یکسره رسوا نشود

شده آن کار که باید بشود، می باید
کرد کاری که دگر بدتر از این ها نشود

درِ تزویر و ریا، باز شد این دفعه چنان -
بست باید، که پس از بسته شدن، وا نشود

سلب آسایش ما مردم، از این هاست، چرا -
سلب آسایش و آرامش، از این ها نشود؟

«عارف»، چنان از «شریعت» و «شریعتمداران» بیزار بود که حتّی (برخلاف وصیّت پدرش) دستور داد تا از باغ های انگوری که قرار بود درآمدِ آنها صرفِ «روضه خوانی» شود - «شراب» بگیرند و خود - هر ساله - از تهران به قصد خوردن «شراب خانگی» عازم قزوین می شد ... گفتنی است که «عارف قزوینی»، هم بعنوان یک «لائیک» و هم بعنوان یک «ناسیونالیست» می گفت: «آنچنان به ایران علاقمندم که حتّی تمامتِ «بهشت» را به یک وجب خاک ایران، معاوضه نمی کنم...»

* * *

بر خلاف نظر برخی از محققان (خصوصاً آقای باقر مؤمنی)، جنبش مشروطیت یک «انقلاب بورژوا - دمکراتیک» نبود چرا که با توجه به ساختار اقتصادی - اجتماعی و فرهنگی جامعه، چنین انقلابی در ایران - اساساً - غیرممکن بود. با چنان ساختار اقتصادی - اجتماعي و با چنان دستگاه فكری و مفهومي، انقلاب مشروطيت نمي توانست به بسياری از شعارها و آرمان های خويش برسد و اصلاً با چنان سطحي از رشد نيروهای اجتماعي و اقتصادی تحقّق جامعــهء مدني، آزادی و دموكراسي در ايران غيرممكن بود. با اينحال بايد تأكيد كرد كه جنبش مشروطيت، فضای ذهني و رواني جامعــهء ايراني را دگرگون كرد و شايد بتوان گفت كه از ايراني، انسان ديگری ساخت برخاسته از خاكستر قرون و اعصار. به عبارت ديگر: با جنبش مشروطيت، انسان ايراني از پيلــهء قرون وسطائي خود بدر آمد و چشم بر جهان معاصر گشود .

ادامــــــــه دارد


Labels: , , ,